بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 381: مه

امروز روز خاکستری ای بود. صبح که بیدار شدم انگار یک پلاستیک کشیده بودند روی سرم. سینه ام سنگین شده بود و همه جا را کج و معوج می دیدم. بیرون را هم نگاه کردم سایه روشن مسخره ی خورشید از پشت گرد و غبار همیشگی شهر را هم روی درخت خشک های باغچه ی پایین پنجره دیدم. ماشین های لخ لخ کنان اتوبان را هم آنور تر دیدم که حوصل ی بوق زدن هم دیگر نداشتند. برای همین هم بود که صبح نرفتم سر کلاس... ولی یک حسی بهم گفت که کلاس ساعت سه را باید بروم. من هم شانه بالا انداختم و گفتم: اوکی.


ساعت سه رسیدم دانشگاه و رفیق کارشناسی مان را که برای ارشد هم همان دانشگاه خودمان دارد تبدیل انرژی می خواند دیدم. ملاقاتمان هم همانجوری بی حال و کم حوصله بود. البته برای من اینطور بود... دو دقیقه ای با هم حرف زدیم و من رفتم سر کلاس. آنجا هم چراغ ها نیمه خاموش بودند. استاد پروژکتور را روشن کرده بود. هیچکس حرف نمی زد. با بی حوصلگی نشستم و زل زدم به بغل دستی ام و سر تکان دادم یعنی که : چی شده؟ او هم زیر لبی گفت: کوئیزه... من هم بدون هیچ تعجب یا ترسی یک برگه در آوردم از کلاسورم و شروع کردم نوشتن. سوال کوئیز هم حوصله نداشت، بس که آبکی بود. آخرش هم که استاد گفت می توانیم یکشنبه تحویل بدهیم ولی با پنج نمره کمتر، برگه را گذاشتم جلویش. همه را نوشته بودم خب چرا باید می گذاشتم یکشنبه تحویل بدهم؟ جوابم هم بی حوصله بود البته!


بعد کلاس هم رفتیم پژوهشکده و بچه های شهرستانی همه دانه دانه رفتند ترمینال و من ماندم تنها با یک ربات بی حوصله تر از خودم. هوا هم تاریک شده بود. یکمی سرم را گذاشتم روی میز. از مغز بی حوصله ام هم هیچ فکری رد نمی شد... حتی منچستر هم امشب حوصله نداشت و خیلی آرام و بی صدا از چمپیونز حذف شد.


امروز فقط برای یک ثانیه تمام انرژی ام را از دست رفته دیدم. یک لحظه احساس کردم از مرداد سال پیش که کنکور را شروع کردم تا بهمن که کنکور را دادم و از بهمن که رفتم آزمایشگاه تا شهریور که آزمایشگاه بودم و از مهر که که کلاسها شروع شد تا همین 17 ام آذر، اینجا دیگر وقت کم آوردن است. امروز به مدت یک ساعت کم آوردم و تخلیه ی کامل انرژی شدم. بعد پیش خودم فکر کردم که چقدر مهم است یک منبع انرژی کنار دستت باشد. از هر نوعش. فقط یک چیزی که برت گرداند سر جایت؛ وقتی که شدیدا از جا در رفته ای


امضاء: خزنده ی بی حال  

نظرات 3 + ارسال نظر
فرانچسکا پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 00:25

برای باخت تیمت متاسفم (Bazinga)
منبع انرژی که نباشه واقعا نمیشه.

بی ادب

+ مخصوصا اینکه منبع انرژی آدم یه شلدون طوریایی باشه :دی

جی کوییک چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 10:01

آی حال کردم منچستر باخت!ونخال له شد!گیگز هنگ کرد!
ولفسبورگ خیلی خوبه!اون شورله...به به...به به...

+یک منبع انرژی کنار دستت باشه رو خیلی خوب گفتی!
دچار خمودگی شدم خزنده!انقد همه چیز مسخره ست

عجب... عجب...! حیف که حوصله ی کل کل ندارم!

+ با تقریب خوبی همه چیز مسخره س. البته این مسخرگی تابعی از زمانه. داره کم کم به سمت صفر می ره. رند خمودگی به رند زمان کوچکتر از صفر :دی

مگهان چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 04:34 http://Meghan.blogsky.com

وقتی سوت پایان بازی رو زدن بلند گفتم اوه خززز
خواهر و مامانم نگاهم کردن و همین دیگه.

خلاصه که یادم بود منچستری هستی

خیلی نامردی بود خیلی... اصن حوصله ی ناراحت بودنم ندارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد