بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 389: نیمه ی دوم همیشه نیمه ی مربیان بوده

اینی که می خواهم بگویم، نه که "من اصلا کم نیاورده ام" ها. فقط خیلی واضح و مبرهن است که من وقتی از زاویه دید خودم به زندگی نگاه می کنم، پروسه هایی را توصیف می کنم که خودم هنوز در حال انجامشان هستم، نه آنهایی که وسط راه رها کردم... با این مقدمه، در میان همان هایی که هنوز رها نکرده ام، خیلی ها هستند که از استارت ماجرا با من همراه بودند ولی کم آوردند، خیلی ها که از میانه ی راه به من ملحق شدند ولی الان دیگر خبری ازشان نیست، خیلی ها که یکی دو روزه هم مسیری شان را اعلام کرده اند و نمی دانم آنها هم بیخیال ماجرا می شوند یا مثل تک و توک کسی که هنوز مقاومت کرده اند، تا آخر راه می آیند.


نه فقط پذیرش دانشگاه خارج از کشور، نه فقط راه انداختن بیزنس، حتی همین دانشگاه خشک و خالی هم لشکر شکست خورده ای شده هنوز یک ترم از ماجرا نگذشته! از 12 نفر هم دوره ای که با هم شروع کردیم، شاید فقط 3-4 نفر مستمر و مداوم می آیند برای انجام تمارین. بقیه یا یک خط درمیان پیدایشان می شود یا کلا قضیه را بوسیده اند گذاشته اند کنار. من و همگروهی هایم هنوز مقاومت کردیم. و تازه می بینیم که اتفاقات خوب این آخر کاری دارد کم کم می افتد! یعنی دو روز گذشته به اندازه ی دو ماه قبل ما نتیجه گرفتیم... ولی خب حس آن کسانی هم که گیو آپ کردند را درک می کنم. سخت است. سخت تر از این هم هزار بار می تواند باشد. ولی این هم برای خودش سختی ای دارد. ما 3-4 نفری هم که مانده ایم شده ایم عین بازیکنان یک تیم سگ جان که جلوی بارسلونا بازی کرده و 120 دقیقه دروازه اش را بسته نگه داشته و حالا می خواهد به هر زور و ضربی بازی را ببرد به پنالتی. همانقدر خسته. به قول معروف همانقدر "لش".


ماجرای پذیرش هم هست. 7 نفر از ابتدا یا از وسط ماجرا آمدند و با شور و شعفی وصف نشدنی هر روز به من گفتند که: ما راهمان یکی است و برویم و الی آخر. و حالا دو نفرشان را می بینم که هنوز برای خودشان برنامه ریزی ای دارند. من هم البته کم "کم" نیاورده ام. یکی دو هفته ای می شد که تافل و جی آر ای را گذاشته بودم کنار؛ همینطور فرانسوی را. و بهانه ام هم سنگین شدن درسها بود. ولی به دلایلی به خودم آمدم و دیدم اگر قرار باشد به بی حوصلگی ام میدان بدهم، تا سال بعد همین موقع ها قرار است کش بیاید. حالا با لب کج و کوله ی بدخلقی و چشم نیمه بسته ی خستگی باز هم می نشینم پای کارهایم. ولی خب اصل ماجرا همین نیمه ی دوم کارهاست.


یک نمودار معروف هست که روند حس و حال شما در شروع یک پروژه را نشان می دهد. نیازی به توضیح کلامی نیست:



changingminds.org


خیلی هامان خیلی وقتها توی مرحله ی informed pessimism بیخیال می شویم. این خیلی دردناک است. من نمی خواهم تجربه گر این حس دردناک باشم!


پ.ن. 3-4 سال بود دیگر خواب نمی دیدم. دوباره شروع شده. همین یکی را کم داشتم که شب هم فرصت استراحت نداشته باشم!

امضاء: خزنده ی هاف لایف