من هستم، جیمز و باک. جیمز عصبی هست و خیلی رک. اشتباهت را توی صورتت می گوید. داد می زند. مسخره ات می کند. جیمز همواره برای توی مسیر ماندنت لازم است... باک معقول هست و دوستانه. او هم صریح است اما آداب معاشرت می داند. ازت می خواهد خودت فکر کنی به مساله و راه حلش. در مواردی که جیمز داد می زند: اشتباه است... باک از خودت می خواهد اشتباه ماجرا را بگویی. رویش فکر کنی و بگویی اش.
یک سالی می شود که هر از چندگاهی با جیمز و باک می نشینیم سه نفری صحبت می کنیم. صدایشان را توی سرم می شنوم. جواب می دهم. جوابشان را باز توی سرم می شنوم و باز جواب می دهم. پشت دانشکده نساجی، پیاده روی تاریک فاز ۲ ی شهرک، کنار دکه ی پاساژ گلها، بغل دیوار دانشکده مهندسی انرژی و فیزیک، بعضی وقتها که هیچ کس توی پژوهشکده نیست، توی پژوهشکده... هر وقت که به کمکم آمدند یکجورهایی کمک کردند به حل مساله. نه حل... به فهم مساله. وگرنه مساله را باید با اشخاص حقیقی مرتبط حل کرد تا دلی نشکند یا حقی ضایع نشود. آدم توی خودش با خودش، باک و جیمز که نمی تواند مشکل حل کند. ولی می تواند خوب همه چیز را درک کند...
برای خودتان یک جیمز و یک باک پیدا کنید.
امضاء: خزنده ی چند شخصیتی
یه باک دارم کنار خودم، اما مطمئن نیستم با جیمز کنار بیام، دعوامون میشه!
اینا از جاى خاصى میان، مثلا از نمایشنامه هاى بکت؟!!
نه از کتب روانشناسی خزندگان.
جیمز خوبه. جیمز نیازه. باک خالی بدرد نمی خوره