بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۷۳: می خندی؟

تفکری که می تواند زندگی را برایت به شدت دشوار کند (کلمه ی جهنم یا مشابه را بکار نبردم چون در بستر این دشواری شاید لذت هم نهفته باشد) این است که به مسئولیتی قطعی در برابر آدمهای دیگر، و محیط زندگی ات قایل باشی. بعضی وقتها دور و برم را که نگاه می کنم، خنده ام می گیرد. یک لحظه این فکر به سرم می زند که دقیقا چرا؟ چرا می دوی چرا بلند می شوی چرا می نشینی... شاید با یک دهم همین تلاش هم بشود زندگی را چرخاند. بعضی وقتها که خسته ایم شاید «اصلا ولش کن» درونی مان بزند بیرون، و ما آن لحظه می گردیم به دنبال یک دلیل خوب برای محکمتر ادامه دادن... همان مسئولیت در برابر آدمهای دیگر و محیط زندگی شاید بتواند نقش یک دلیل خوب و محکم دایمی را بازی کند. کوششی هم نیست، یا معتقدی به این مساله یا نه. اگر ادایش را در بیاوری ایندفعه «گور بابای همه» ی درونت می زند بیرون. ولی واقعا اگر مغزت سوت بکشد از همه ی رنجی که همه می کشیم، آن وقت به ازای هر «واسه چی» می توانی این مسئولیت را از غلاف بکشی بیرون و بگی «واسه این». حالا چرا این تفکر زندگی را برایت به شدت دشوار کند؟ خب معلوم است دیگر... چون خوابیدن می چسبد! و این تفکر خواب را از چشمانت خواهد گرفت، گرفتنی.


ما ایرانی ها پتانسیل داشتن این تفکر را زیاد داریم، چون فقط کافیست چشم نبندیم تا چندتایی رنج که دست و پا در آورده است توی پیاده رو و خیابان و تلویزیون و رادیو ببینیم. اما مشکل اینجاست که فقط وجود رنج کافی نیست، باید بتوانی حسش کنی. باید شاخک هایت خوب کار کند. حس همدردی درونی ما مرده است، و برای همین هم هست که به ویدیوهای تلگرامی که ۱۰ نفر با مخ می خورند زمین و ۲۰ نفر دیگر از وسط نصف می شوند قاه قاه می خندیم. اگر آدم بودیم، اگر... اگر آدم بودیم آنوقت این حجم از چالش در گربه ی فلاکت زده ی ایران می توانست همه ما را از جا بکند، برای یک همت بزرگ.


البته علت این بی حسی آن ویدیوهای تلگرامی نیست، معلولش آن است. بی حسی علت های دیگری دارد... اگر اسم قلنبه سلمبه بخواهی بگویی می شود فرهنگ، می شود همدلی، نمی دانم... می شود یک چیزی مثل آموزش و پرورش؛ دستگاه فاسد و فشل و به درد نخوری که مثل زامبی می گردد و یکی بعد از دیگری بچه های مردم را می بلعد و بعدش هم دندانش را خلال می کند. سیستمی که اخلاق و تفکر انتقادی را از ریشه می سوزاند. واقعا نمی دانم این سیکل معیوب از کجا باید قطع شود، نمی دانم مرغ بوده یا تخم مرغ، البته شاید همه بدانیم ولی سعی می کنیم به زبان نیاوریم! آن چیزی که مسجل هست این است که سیاست کلان نیاز هست و سیاست گزاری به دست همین مایی هست که توی همین سیستم بزرگ شده ایم و الی آخر... ما مجرمیم. ما قربانی هستیم. ما خود زنی داریم. ما داریم سقط می شویم. جریانی وحشی و غیرقابل توقف دارد سخافت، بلاهت و نابینایی را تبدیل به یک ارزش می کند، و ما با هم بلعیده می شویم.


امضاء: خزنده ی گیر کرده لای دندان یک زامبی  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد