بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۸۳: بوی سقز

در ادامه بحث شیرین گذشته،‌ می توانم اشاره کنم به بوی سقز، که در کسری از ثانیه من را می برد به خیابانی در پونک که روزی روزگاری آنجا کودکی ام گذشت. به یک روز بسیار خاص می روم، وقتی که هوا کمی گرفته بود، مثل هوای گرفته ی بهار قبل از باران سیل آسا، و من از بین نرده های بالکن یواشکی مردم خیابان را دید می زدم و جیمز باند وار سعی می کردم از دید یک مظنون خیالی پنهان بمانم. ذهنم آن لحظه از خاطرات را فقط توانسته با در و دیوار خانه پر کند، نه با آدم ها... یعنی در این لحظه ی خاص انگار کسی در خانه نیست و سکوت حکمفرماست.


بعد از آن میرسم به مغازه ی صاحبخانه مان که علت اصلی اتصال بوی سقز با این دوره از کودکی من است، شاید آن دوران برای اولین بار با طعم سقز آشنا شدم. مغازه هم مانند بقیه ی سازه های دیگر، در نظرم غول پیکر و وسیع به نظر می رسد، درست از جنس همان تصوراتی که وقتی بعد از گذر ۲۰ سال از کودکی تان به محلی برمیگردید می بینید که انگار همه چیز ۳ سایز کوچک تر شده! آنجا را با پفک نمکی های کوچک و پاستیل آلبالویی به یاد دارم، و همینطور با یک مدل شیرینی مثل مارشمالو که رویش از این شکلات رنگی ریزه میزه تزئینی ها ریخته اند.


سقز من را یاد یک هفته تابستانی در روستای سنگده هم می اندازد،‌همان زمانی که وقتی همه در گرمای تیغ زیر کولر خواب بودند، من با آلبوم فوبیای برکینگ بنجامین کارهایم را می کردم، و بعدش هم می رفتم در جنگلی در ۴۰۰-۵۰۰ متری ساختمان، جایی که بوی تند صمغ درخت های کاج یا یک مدل درخت دیگر، از تنه ی زخم آنها بیرون می زد، فقط و فقط بخاطر همین عطر ناب. البته که صمغ آن درخت ها خوردنی نیست! ولی خب بویش درست مثل همین آدامسی هست که در دهانم می چرخد. همین ... اینها همه خاطراتی بود که در یک ثانیه بعد از خوردن آدامس سقز، همین ۳۰ دقیقه پیش از ذهنم گذشت.


هنوز منتظر اعلام نتایج ویزا هستیم و روز به روز کد های اضافه شده به لیست را مرور می کنیم. تایید مدارک کارشناسی و ریزنمراتم هم آخرین تماس من با فضای اداری مزخرف سازمان دانشجویی و حومه است که امیدوارم تا فردا صبح به سرانجام برسد. تقریبا کار شرکتم را تمام کرده ام و سفت چسبیده ام به کتابی که سوپروایزرم معرفی کرد. امروز دوباره ۱۰۰ صفحه برگشتم  به عقب و خوانده هایم را یک جا نت برداری کردم تا از تلنبار ناگهانی مطالعاتم، یک تصویر مرتب از موضوع بسازم. این دوره از مطالعه برایم حتی بیشتر از آدامس سقز دلنشین و نوستالژی تحریک کن بود، چرا که بعد از مدتها باز هم بوی فضای آکادمیک و خواندن و یادگرفتن و آشنا شدن را می شنوم. 


امضاء: خزنده ی گیاهی   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد