بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۸۴: عوارض خروج از حماقت

- سیلوین تسون برای هزینه های مالی ای که باید برای جدا شدن از جامعه و شروع یک زندگی ایزوله در جنگل بپردازد، عبارت جالبی با مفهوم check out fee یا یک همچین چیزی بکار می برد، و طعنه آمیز می گوید این دنیا مثل یک بار است که موقع خارج شدن از آن باید هزینه بپردازی، نه موقع ورود و خرید نوشیدنی. سیلوین تسون تا بحال اپلای نکرده بود، در حالی که مشمول سربازی هم باشد، تا بفهمد هزینه هایی که داده صرفا یک سوء تفاهم ساده از این مفهوم بوده!


کاش با جزئیات یادداشت می کردم که هزینه های مالی ریز و درشتی که در این مسیر پرداختیم چقدر بوده. ۲۰ میلیون تومان ودیعه سربازی و ۱۵ میلیون خرید مدرک و یکی دو میلیون ترجمه ی مدارک و ۱۰ میلیون بلیت و  اینها را که همه می دانند. جالبش آن هزینه های ریز «کارت بکش» اداره جات هست که باورت نمی شود! ۱۱ تومن اینطرف، ۲۰ تومن آن طرف، ۵۰ تومن هزینه تمبر، ۱۰ تومن هزینه ی کوفت، و یکهو می بینی توی یک رفت و برگشت اداری، ۳۰۰ تومنی پیاده شدی.


اینها به کنار، امروز ماه بانو مدارک و ریزنمراتم را برده بود برای ترجمه. بعد یکی دو ساعت دیدم ۶۰۰ تومن کارت کشیده. زنگ که زدم کارد می زدی خونش در نمی آمد. خلاصه ی توضیحاتش را می توان منیفستی بر صفت (بوق) دانست: اول اینکه مدرک ارشدم را یکبار داده بودم برای ترجمه که سفارت اصلش را از من گرفت. برای ترجمه ی دوباره، برده بودیم پیش همان دارالترجمه ولی خب... دلیل نمی شود که! پول ترجمه همان قبلیست. و زمانش هم همینطور. دوم اینکه ریزنمرات را همراه با کارنامه لاتین برده بود تا یکجورهایی کمک حساب شود و شاید هم هزینه ها کمتر بشود. ولی خب باز هم دلیلی ندارد! بالاخره مترجم پولش را می گیرد. جالب تر از اینها نکته ی سوم بود که به ازای هر ترم کارنامه، ۱۵ تومنی کاسب می شوند. و باور کنید که مهم نیست ترم ۱۰ کلاسه باشد یا یک ۳ واحدی پروژه. همین که ترم جدید هست، ضربدر فی می شود. و بدین ترتیب بود که دوتا کارنامه و دوتا مدرک ناقابل، ۶۰۰ تومن پول ترجمه و مهرش می شود.


فرآیند مهاجرت تحصیلی کارزار هیجان انگیزیست بین یک طرف که می گوید «حالا که میروی، می دوشمت» و طرف مقابل که «من که دارم می روم، هر غلطی خواستی بکن» و بدین ترتیب هزینه ای می پردازید تا از اتحادیه ی ابلهان جدا شوید، و بدین ترتیب آیا دلیلی برای برگشتن می ماند؟ چند وقت پیش برای واگذاری مالکیت تام به پدر، رفته بودیم یک اداره ی ثبت اسناد و این حرفا، که به ما گفته بود فلان ساعت باز می کند، ولی فلان ساعت بعلاوه ی ۱ ساعت و نیم دیرتر باز کرد. دامادمان، که آنها هم هفته ی بعد راهی هستند، به طرف گفت: اشکال نداره... شما هم یه دلیل دیگه برای اینکه بریم و دیگه پشت سرمون رو نگاه نکنیم... و شاید بیشتر از این نشود حرص خورد!


- امروز از یکجا آمده بودند برای بررسی شرکت برای دانش بنیانی. مسئول فنی شان عجیب شبیه به نیکلاس کیج بود. هوس کردم یکبار دیگر فیس آف ببینم... من دچار مرض شباهت یابی هستم. اگر ۱۰ دقیقه کنار من تلویزیون تماشا کنید، ۵ نفر را نشان می کنم برایتان که شبیه به یک کس دیگری هست خلاصه. از این اپلیکیشن ها هنوز نداریم؟


امضاء: خزنده ی در خرج  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد