بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۸۹: معلق

- اول از همه که از آمدنم به وبلاگ خودم جا خوردم! فکر کن در خانه خودت را باز کنی ببینی دکوراسیونت عوض شده. اولین چیزی که چک می کنی قفل در هست که ببینی شکسته یا نه... بعد به این فکر می کنی که حالا فرض کن یک کسی هم آمده تغییر دکوراسیون داده... مساله اینجاست که مگر من چند وقت نبودم که انقدر همه چیز عوض شده! خلاصه که دست بلاگ اسکای درد نکند. قالب دیفالتش بدک نیست.

- دلیلش هر چه باشد برای زندگی ما نتیجه یکی ست، و نتیجه این است که این بازی در آوردن های سفارت دارد تمام برنامه هایمان را به هم میریزد. فارغ از پولی که نگه داشته ایم برای بلیت و هر روز داریم از روی همان خرج می کنیم، ضرر غیر مادی اش هم این است که هیچ کاری را نمی شود شروع کرد، به هوای اینکه معلوم نیست فردا ویزا بیاید یا ۱ ماه دیگر. چند روز پیش برای سومین بار زنگ زدند و یکسری سوال که عملا باید از آنطرف ماجرا - یعنی دانشگاه - می پرسیدند، از من پرسیدند که از دانشگاه بپرسم! شاید قهرند با همدیگر. سوالهایش هم کم خطر نبود، بحث خانه و اقامت هم درش بود که دروغ چرا، یک کمی ترساند من را که شاید بخواهند ویزای پیوست را بر اساس پلن خانه گرفتن بدهند. خلاصه که منتظر پاسخ نهایی دانشگاه هستم تا جواب سفارت را بدهم و دوباره شروع کنیم روزشماری کردن که از فلان تماس سفارت چقدر می گذرد.

- من پروژه های ناتمام بسیار زیاد دارم... پروژه های نرم افزاری منظورم است. هر از چندگاهی از نتیجه گرفتن نا امید می شوم و رها می کنم، بعد دوباره چندماه دیگر هیجان به نتیجه رساندنش دوباره درونم شعله می کشد و می روم سر وقتش. و خیلی هم جالب که هر دفعه با ایده های جدید برمیگردم، بدون اینکه حتی به هیچکدامشان فکر کرده باشم. شاید همان کانسپت معروف incubation مغزی همین باشد که می گویند... اینکه اگر نتوانستی مساله ای را حل کنی بیخیالش شو و به کارهای دیگر برس، و در این حین مغز در یک background process خودش به جستجو ادامه می دهد! با توجه به تعداد پروسس های باز شده در مغزم باید بگویم که رم و سی پی یوی نسبتا خوبی گیرم آمده که تا الان core dump نکردم. البته بعضی وقتها نشانه هایی از خل شدن بروز می کند... مثلا دقیقا همین الان که شدیدا نیاز بو کردن عطر cool water به سرم زد. دقیقا همین ساعت ۴ و نیم صبح.

بله... به همان دلیل یکی از پروژه های نیمه تمام هم هست که بیدارم. راستش خیلی تلاش کردم بخوابم ماه بانو (که همین روزها این پست را می خوانی) ولی ذهنم دائم سرک می کشید به مساله. و از آنجا که این بار نتیجه خیلی نزدیک به نظر می رسد و آورده اش هم قابل گذاشتن توی کیف پول هست، نتوانستم بخوابم... حالا چرا برای مساله حل کردن بیدار شدم ولی اینجا می پلکم؟ خب می شود به عنوان زنگ تفریح نگاهش کرد!

خلاصه که همه چیز روی هوا هست این روزها. ما آدم های اکتیو و دارای چارچوبی هستیم، فقط گیر زمانه ی نابسامان افتاده ایم. برای اثبات این ماجرا لطفا با ما همراه باشید تا برنامه های بعد.


امضاء: خزنده ی اینکیوبیتد   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد