بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۰۰: چرخه ی خوشبختی

پاسخ به چالش «در جستجوی آرامش» در درک مکانیزم تفکر و درک انسان در مواجهه با دنیایش است. تضاد وجود احساسات متناقض در شرایط یکسان، یا یک حس مشترک در دو محیط متفاوت را می توان با فهم همین مکانیزم توجیه کرد. کسی جز این ادعا نمی کند که پارامتر های محیطی مثل پول، رفاه، روابط اجتماعی، عشق، فرصت دیده شدن و شکوفایی، همگی اهرم های تحریک کننده ی حس آرامش و خوشبختی هستند، اما چگونه می توان حس اضطراب یک فرد در قله ی هرم نیازها، و یا آرامش کرخت گونه ی شخصی دیگر در انتهای این هرم را تفسیر کرد؟ «طرز تفکر انسان» پاسخ بسیار قدیمی، بسیار ساده، و البته بسیار درست است.

یکی از قوانین زندگی را در کلاس درس ترمودینامیک یاد گرفته ام! کارشناسی مهندسی مکانیک من در ظاهر فاجعه بار به پایان رسید، اما تاثیرات مثبت ۴ سال فراگیری زاویه دید مهندسی هیچ گاه در زندگی ام کمرنگ نمی شود. مثل همین ترمودینامیک که در دو تا کلاسش، بعلاوه ی انتقال حرارت، با نمره ی ۱۰ و نیم از دست fail شدن بیرون خزیدم، اما نکاتی که از آن یاد گرفتم، خودآگاه یا ناخودآگاه عمیقا طرز تفکر من را دچار تغییر کرد... مثل همان قانون زندگی که در کلاس ترمودینامیک یاد گرفتم: تفاوت بین سیکل ایده آل و سیکل کارنو.

مساله آن است که بدانیم در یک سیکل توان، چه مقدار حرارت و انرژی را می توان به کار تبدیل کرد. با یک نگاه ساده لوحانه پاسخ «تمامش» است. اگر شما ۱۰ ژول انرژی داشته باشید، می توانید ۱۰ ژول کار انجام دهید. اگر ۲۴ ساعت زمان داشته باشید، می توانید ۳ شیفت ۸ ساعته تلاش کنید. اعضای خانواده ی شما می توانند تمام بدون لحظه ای تنش و درگیری به زندگی مسالمت آمیز و شیرین در کنار یکدیگر زیست کنند. زندگی شما پتانسیل این را دارد که بدون کوچکترین چالشی به بهترین شکل به پایان برسد. اگر اتفاق غیر منتظره ای نیافتد، زندگی شما یک درام بالیوودی پر از رقص و شادیست... پس انتظار شما این است که لحظاتی بهشتی برای شما رقم بخورد، و اگر آینده غیر از این در چنته داشته باشد... شما در هم شکسته خواهید شد. این، تاثیر طرز تفکرات شما در جستجوی خوشبختی و آرامش است. البته که قناعت و رضایت به رضای یک امر متعالی، مفاهیم بسیار لغزنده و خطرناکی در مسیر پیشرفت هستند، اما «طلب همه چیز به حد نهایت» هم چیزی فراتر از بی منطقی خواهد بود. اگر شما ۲۴ ساعت آرامش کنار عزیزانتان را به همراه جایزه ی نوبل می خواهید، تبریک می گویم! شما یک فرد تخیلاتی و ساده لوح هستید. قانون سوم ترمودینامیک هرگز به شما اجازه نمی دهد که راندمان ۱۰۰ درصد داشته باشید.

اما «هدف» واقع گرایانه برای سنجش و امتیازدهی زندگی مان کجاست؟ اگر نمی توان در زندگی همه چیز را داشت، کوله بار ما چقدر گنجایش حمل خوشبختی را دارد؟ سیکل کارنو در ترمودینامیک با فرمول ساده ای بر اساس شرایط سیکل، به شما پیشنهاد می دهد که راندمان ژنراتور خود را با چه عددی مقایسه کنید. ۳۰ درصد راندمان کابوس وار به نظر می رسد، اما اگر راندمان کارنو ۳۱ درصد باشد، آنوقت مشخص می شود که به قول معروف «هر کاری از دستم بر می آمد انجام دادم». اگر سیکل کارنوی زندگی را شناخته باشیم، همه چیز در یک لحظه قابل تحمل تر به نظر می رسد. گاهی اوقات با چارچوب ها نباید جنگید، حتی اگر ما را متحمل رنجی بزرگ کرده اند. باید حد توان خودمان را بشناسیم. البته که زندگی انسان یک تراژدی سیاه است... اما می تواند یک رسوایی سیاه نباشد.

میلان کوندرا، سگ ترزا در «بار هستی» را نماینده ی راندمان ایده آل خوشبختی انسان می شناسد. موجودی که سالیان سال، هر روز صبح با یک تکه نان قندی با خوشحالی دمش را تکان می دهد. Happiness is the longing for repetition، و خوش بحال سگ که در یک چرخه ی تکراری زمان، در آغوش خوشبختی زندانی شده. انسان اما هرگز نمی تواند این چرخه را بازسازی کند، و اینگونه است که این موجود بیچاره دستش از خوشبختی دور خواهد ماند. ما در مسیری مستقیم، به دنبال تغییر در پی تغییر، نفس می کشیم و لحظه به لحظه به انتها نزدیک می شویم... »تغییر ناگزیر» سرنوشتیست که به عنوان مشخصه ی اصلی راندمان کارنو باید پذیرفت. و تراژدی یعنی زمانی که بدانیم به همراه تغییر، اضطراب و نا امنی و دوری و دلتنگی و ترس از ناشناخته می آید، و سبک صحیح زندگی یعنی زمانی که بدانیم می توان تغییر را تبدیل به رخدادی مثبت کرد.

«هدف زندگی» چیزی نیست که در یک پست،‌در یک وبلاگ، توسط یک نفر، و در یک روز تعریف شود. من به طور خلاصه هدف زندگی را احترام به مسئولیتی که به گردن مان است می دانم. اگر تلاش کنم که در مسیر کاری ام پیشرفت کنم، سعی در اخلاقی زیستن داشته باشم، به هنر والا احترام بگذارم، و تاثیری در زندگی دیگران داشته باشم، اگر اینگونه باشد که مرگ مرا حداقل یک نفر نا آشنا حس کند، آن وقت زیست خود را هدفمند می دانم... و چقدر در طی تعریف این مسیر به «تغییر» اشاره شد! پیشرفت، تغییر، تلاش، ... شاید سیکل کارنوی زندگی من این باشد که در مسیر پیشرفت شخصی و تعهد به مسئولیت های اجتماعی ام، هر روز یک قدم جلوتر باشم. در این تعریف، زندگی پایدار به همراه تمام خواسته هایم هیچ جایی ندارد. دانستن همه چیز، خواندن همه ی کتاب ها، سفر به تمام کشور ها، کمک کردن به همه ی مردم، همه اینها بالاتر از سیکل کارنو تعریف شده اند، و البته که هیچ تناقضی با هدف تعریف شده ندارند. من اگر زمانی به لحظه ای در زندگی برسم که روی تلی از طلا نشسته ام، هر روز یک کتاب می خوانم، هر روز به یک کشور سفر می کنم، و به کیفیت زندگی ۷ میلیارد انسان کمک می کنم، و در آن واحد تمام دوست داشتنی هایم را در دست دارم، آن وقت خوشبخت ترین انسان روی کره زمین ام! اما تکلیفم در نبود این فانتزی ها مشخص است... «هر کاری از دستم بر می آمد انجام دادم»

و همچنان «تغییر» بزرگترین ترس من است، اما ترسی که با نگاه به حداکثر ظرفیتم برای در آغوش کشیدن خوشبختی، با آن کنار آمده ام. شاید زمانی بود که تحت نام یوتوپیا به یک کاناپه ی یشمی رنگ و رو رفته کنج اتاق ۲۰ متری با کاغذ دیواری تند گل گلی قرمز و سفید فکر می کردم، و یک میز عسلی کنارش که روی آن یک فنجان قهوه بود، یک زیر سیگاری و یک رادیو که غیر از پینک فلوید و فرهاد هیچ آوای دیگری از آن بر نمی آید. اما لحظاتی در زندگی ام prototype این مدینه ی فاضله را چشیدم و می دانم زهر کرختی سریعتر از آنچه شیرینی اش به دندان بیاید، مسموم می کند. حالا تغییر را با تمام وجود می پذیرم و فقط تلاش می کنم جهت مناسبی برای رسیدن به مقصد بعد تنظیم کنم.

لینک تلگرام: https://t.me/limbolurker


امضاء: خزنده ی نسبتا خوشبخت   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد