بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۰۶: مکس علیه سیسی و دغدغه ی پیدا کردن خانه

اگر خانه ی سیسی برایمان جور میشد، تا سالها داستان داشتم برای اینجا. سیسی صاحبخانه ی یکی از خانه هایی بود که تا مرز امضا کردن قراردادش رفتیم، اما خوشبختانه این اتفاق نیافتاد... شاید بهتر باشد از عقب تر شروع کنم، مثلا از این واقعیت که پیدا کردن خانه در مونیخ به اندازه ی پیدا کردن ... خلاصه خیلی سخت هست (تقریبا ۵ دقیقه به یک تشبیه خوب فکر می کردم، که بی نتیجه بود). خلاصه که شما تصور کنید بازاری را که تقاضایش شاید بدون اغراق یک و نیم برابر عرضه اش باشد. و پیدا کردن خانه در اکتبر دوبرابر سخت تر هست، چون همه ی دانشجویان خوشحال از دور و نزدیک پایشان رسیده به خاک آلمان و تو گویی تخم خانه را در عرض یک هفته ملخ می خورد.


حالا در این شرایط، با هزار دردسر و بعد از ساعتها جستجو یک خانه ی عجیب غریب پیدا کردیم که با طی میتینگ حضوری با صاحبخانه، فهمیدیم اوضاع عجیب و غریب تر از این حرفهاست. یک سوراخ موش ۵۰ متری در زیرزمین یک خانه ی ویلایی در غربی ترین محله ی مونیخ. شاید با خودتان فکر کنید که مگر خانه ی ۵۰ متری سوراخ موش می شود؟ بله می شود. نه به خاطر مساحتش، که اگر به مساحت باشد، آنوقت به استودیوی ۱۲ متری دانشجویی چه می گویید که برای برای پختان غذا، از همان روی تخت که خوابیده اید دستتان به اجاق گاز می رسد. سوراخ موش بود بخاطر سقف حدود ۱ متر و ۷۵-۸۰ سانتی اش که موهای من موقع راه رفتن کشید به سقف، و البته بخاطر لوله هایی که از اینطرف خانه به آنطرف خانه روی سقف کشیده شده بودند، و اگر سر خم نمی کردم، ضربه مغزی می شدم، و بخاطر اینکه هر دیوارش مثل لانه زنبور پوشیده شده بود از ردیف ردیف قفسه های بدرد نخور ۱۰ در ۱۰ سانتی. و بخاطر نورش صرفا برای اینکه جلوی پایت را ببینی کافی بود.


اما شخصیت گروتسک خانه به هیچ وجه به پای صاحبخانه ی weird آن نمی رسد. یک زن ۷۰ ساله ی ۱ و نیم متری تپل به نام سیسی، که یک کلمه انگلیسی نمی داند، و لبخند از روی لب هایش محو نمی شود، و عادت دارد وسط بلغور کردن هایش دایم دست هایت را بگیرد، و هر بار که دست من را می گرفت از همان نقطه یک موج فرکانس ۶۰ هرتز در تمام بدنم منتشر می شد. سیسی که انگار از توی انیمه های مالیخولیایی میازاکی پریده بیرون، طبقه ی بالا زندگی می کرد و ۳-۴ مستاجر دیگر هم در همان ساختمان داشت، که هر کدامشان موقع رد شدن از جلوی ما،‌می پریدند بغل او و یک ماچ تحویلش می دادند. خانه ی سیسی هم کارتونی تر از آنی بود که باورم بشود کسی واقعا در آن زندگی می کند. یعنی اگر یک برش عرضی به ساختمان می دادی، هیچ فرقی با doll house دختر های ۸ ساله نداشت: کف خانه پوشیده شده بود با فرش نرم سفید و صورتی رنگ که بیشتر شبیه به تشک بود، و کاغذ دیواری ها، مبل، دکور، حوله ها، و حتی فنجان های قهوه همه طرح گل گل ریز صورتی در پس زمینه ی استخوانی بود.


بگذریم از اینکه چطور از دست این خانه ی فانتزی که انگار صد هزار فرسنگ با محل کارم فاصله داشت در رفتیم، اما نهایتا شانس نصیبمان شد و قبل از امضای قرارداد، یک خانه ی تر و تمیز تر ۳۰ متری در جنوب مرکز شهر در یک مجتمع مسکونی پیدا کردیم. استودیوی مذکور، که حالا دیگر خانه ی ماست، همین ماه اخیر نوسازی شده و تمام وسایلش فابریک هستند. در اتاق اصلی یک تخت دونفره جلوی تلویزیون اسمارت حدود ۳۶ اینچی هست و ۱ قدم آنطرف تر یک میز ناهار خوری دو نفره. انتهای سالن هم در یک فضای ۱ در ۳ همه ی اکسسوار آشپزخانه اعم از گاز، کابینت، سینک، یخچال و غیره را جا داده اند. جلوی درب ورودی هم، که با یک در شیشه ای از فضای خانه جدا شده، دستشویی هست و جا کفشی. صاحبخانه ی این یکی خانه، ماکسیمیلیان، در برابر سیسی، ایندفعه از فیلم های خانوادگی طور مثل پزشک دهکده و آقای دکتر و اینها در آمده. یک جوان اطو کشیده ی آلمانی که اگر ۴ ثانیه مداوم به چشمش خیره شوی، آبی عمیقش سرت را به سرگیجه می اندازد. کلا که در یک کلام یک چهره ی main stream ژرمن را تصور کن، البته خوشبختانه نه آنقدر بلند قد که به آدم حس هابیت بودن بدهد. مکس انگلیسی بلد هست و همیشه آدامس می جود. موقع حرف زدن، به ازای هر یک کلمه صحبت، ۶ بار دستهایش را تکان می دهد، دسیبل صدایش خیلی بلند هست، و یکی در میان هم به حرفهای خودش می خندد. یک حس آشنای تعارف کردن در حرفهایش دارد که من را یاد خودمان ایرانی ها می اندازد. اگر من حرف از پول نزده بودم احتمالا کلید ها را می گذاشت همانجا و می رفت. اما در کل آدمی هست که فکر کنم می شود به او اعتماد کرد. مثلا خودش عین آدم به ازای پولی که داده بودم، یک رسید نوشت و تحویلم داد. یا برگه ی رجیستر کردن در شهرداری را خودش برایمان آماده کرد، و همیشه هم می رود سر اصل مطلب، کارش را می کند و در یک چشم به هم زدن غیبش می زند.


دوست ندارم برای نوشته هایم زیاد به عکس متوصل بشوم. جای عکس اینستاگرام و فیسبوک و این حرفهاست. شاید یک زمانی برسد آنوقت که ببینم قدرت کلمه هایم برای توصیف موقعیت را از دست داده ام. حالا که شما دارید با نوشته هایم خانه را تصور می کنید، لطفا یک کمی بزرگتر تصورش بکنید تا دل ما هم بازتر بشود.


کانال تلگرام

نظرات 2 + ارسال نظر
آویشن شنبه 20 مهر 1398 ساعت 20:06 http://dittany.blogsky.com

خیلی وقت بود وبلاگت و نخونده بودم گفتم بیام ببینم چه چیزهایی نوشتم که با همین متن اول فهمیدم رفتی المان. به سلامتی ، امیدوارم هر جا که هستی تو زندگیت موفق باشی
صاحبخونه ها و ساختمان های جدید کلا همراه خودشون داستان های جدیدی دارن ، من با اینکه در کل فقط تجربه ۳ سال زندگی مستاجری و داشتم ولی از شانسم با دو صاحبخانه بسیار فضول که همش وسط زندگی ما نشسته بودن مواجه شدم. امیدوارم که صاحبخونه تو از این نوع نباشه که وجود این ادم ها به کل زندگی و مختل می کنه

نه خوشبختانه فرار کردیم از دستش

سفره خاتون جمعه 19 مهر 1398 ساعت 23:27

به عکس متوصل بشید که ثواب داره! :)

هر از چندگاهی می شیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد