بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۰۷: تلاش می کنیم که پذیرفته شویم

پاییز اینجا خیلی دلرباست. هیچ وقت فکر نمی کردم صفت دلربا را در طول تمام زندگی ام استفاده کنم، ولی واقعا بهتر از این به ذهنم نمیرسد... درختها بیشتر نارنجی می شوند و قرمز. کف خیابان ها و جلوی خانه ها را هم معمولا کسی جارو نمی زند مگر خود ساکنین، یکی با blower و یکی هم با جارو... این را هم بگویم که چقدر خوب است که زمان باز بودن مغازه ها و کار کردن محدود به یک ساعت خاص هست، و یکشنبه ها هم رسما جز مک دونالد و بیمارستانها، هیچ مغازه ی دیگری را باز نمی بینی. و برای همین هم هست که مردم وقت می کنند یکشنبه صبح بیایند پیاده روی جلوی خانه شان را جارو بکشند، یا ۲ ساعت با حوصله خاک گلدان عوض کنند. بگذریم... خلاصه که پاییز اینجا پر است از برگ های زرد و نارنجی و قرمز آتشین، و تنه ی درختان هم مثل زغال سیاه می شود، چون پوشیده شده با سرخس هایی که سوز سرما آنها را می سوزاند.



اگرچه صدای اتوبان پشت خانه را می شود شنید، ولی این را به ویوی تک پنجره ی خانه می بخشم، جایی که فقط درخت می بینی، بعلاوه ی شیروانی آجری یک ساختمان قدیمی، و بسیار بسیار دورتر، نوک آنتن برجی المپیاپارک. منتظر زمستان هم هستم که این قاب یکدست نارنجی و آبی آسمانی را،‌زمانی سفید و خاکستری ببینم، و احتمالا هم بعدش هجوم سبز روشن و تیره، و شاید هم نقطه نقطه صورتی و قرمز شکوفه ها... مونیخ خیلی هم سیب دارد. سیب هایی هم دارد که مزه بهشت می دهد. سفت، آبدار، شیرین و بزرگ، بدون زدگی و آفت. به تناسب آن آب سیب هم به وفور استفاده و یافت می شود. یک چیزی شاید مثل زیتون یونان، یا همین پسته ی ایران خودمان باشد. 


پسفردا باید یکی دیگر از مراحل اداری مان را سپری کنیم، یعنی ثبت کردن خانه در city hall شهر که اسمش kvr است. آلمانی ها دست همه را توی کاغذ بازی از پشت بسته اند. تنها نکته ی مثبت این هست که کارمندانش کار راه بنداز هستند، وگرنه اگر قرار بود این حجم از کاغذ بازی پشت ناز و افاده های کارمندانی گیر کند که یک مهر روی برگه می زنند، ۱ ساعت با بغل دستی غیبت کبری خانوم و هاشم آقا را می کنند، سنگ روی سنگ بند نمیشد. اما بالاخره این روند هم آزاردهنده هست. شاید باورتان نشود ولی حدود ۸۰ درصد از مکاتبات اداری حداقل در مونیخ هنوز با پست انجام می شود. و این باعث شده که ۱۰ تا فرمی که باید هرچه زودتر بفرستم پشت هم تلنبار بشود برای یک وقت خالی که فرصت کنم بروم تمبر بخرم و الی آخر... مرحله ی بعد، ۲-۳ ماه دیگر می آید، جایی که باید کارت اقامتمان را بگیریم و رسما زندگی مان را شروع کنیم. یک جورهایی احساس می کنم فرآیند پذیرفته شدن، دایم ما را از قاطی شدن با جمعیت زنده ی شهر دور نگه می دارد، اینکه بدون دغدغه بتوانیم آخر هفته را یک بلیت فلیکس باس بگیریم و برویم پاریس، یا کریسمس را فنلاند بگذرانیم... البته هنوز آمدنمان به ۱ ماه نکشیده، ولی کارها هم کم نیستند. بانک،‌مالیات، بیمه، ... خدا ختم بخیر کند.


کانال تلگرام


نظرات 3 + ارسال نظر
آویشن سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 17:48 http://dittany.blogsky.com

قطعا اصیل بودن خیلی خوبه ، کاش ما هم درگیری های ذهنی کمتری داشتیم و بیشتر وقت برای کتاب خوندن می زاشتیم . والا

آویشن دوشنبه 6 آبان 1398 ساعت 19:17 http://dittany.blogsky.com

چه جالب که هموز با پست این کارهارو انجام میدن اونم تو کشوری که انقدر تکنولوژی فراگیر هست.
تعریف سیب های آلمانی و یکی از دوستان دوسلدورف نشین کرده بود ، پس تو مونیخ هم همینه. کلا جنس سیباشون خوبه ، اینجا به زور افت کش و سم درخت و سر پا نگه میدارن آخرشم واسه فروش روش کلی وکس می زنن.
امیدوارم کارهای اقامتت سریعا انجام بشه

خیلی سنتی هستن... خیلی. جالبه برام. بعضی وقتها فکر می کنم شاید خوب باشه، از این جهت که در کنارش کتاب خوندن هم جاش رو اصلا به موبایل چک کردن نداده، یا دوچرخه جاش رو به ماشین نداده... این «اصیل» موندن همچین بد هم نیست

سلام

منظره ی خیلی خیلی قشنگیه

خوش بحالتون.

خیلی خوبه که عکس میگیرید و توی نوشته هاتون به کار می برید

لطفا اگه میشه به جاهای دیگه شهر که سر میزنید عکس بگیرید و برای ما بگذارید و معرفی کنید

تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد