بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۱۰:‌ home office day

ریسرچر های ICB اجازه این را دارند که روزهای جمعه لم بدهند توی کاناپه گرم و نرمشان و از خانه کار کنند. بعضی ها هم روزهای دیگر بیشتر از زمان معمول کار می کنند تا جمعه را بچسبانند به تعطیلات آخر هفته. نتیجه اش یک ساختمان خلوت و بی سر و صدا می شود که خیلی حس کریسمس به آدم میدهد، مثل فیلم ها که یکی دو نفر شب سال نو مانده اند توی آفیس و ساعت ۱۰ شب تق تق مشغول کوبیدن روی کیبوردشان هستند. من هم توی این شرایط می توانم صدای موزیک هدفون را به اندازه ی دلخواه بلند کنم، و پاهایم را از زیر میز بیشتر از حد معمول دراز کنم و نگران روبرویی ام نباشم، و هر ۲-۳ ساعت یکبار ۵ دقیقه ول بچرخم توی راهروی تاریک ساختمان، یا قهوه ام را ببرم پشت ساختمان رو به استادیوم آلیانز بخورم. فعلا جمعه ها روز کاری مورد علاقه ام است. مثل امروز که بعد از ۵ دقیقه، «یانیک» هم با یک لیوان آب به من پیوست. یانیک یک آلمانی قدبلند بلوند عینکی هست، لاغر و البته فرز. همیشه پول-اور می پوشد (منتظرم ببینم تا چه روزی از سال پول-اور پوشیدنش را ادامه می دهد)، بیشتر اوقات خاکستری، گاهی وقتها هم رنگی. قیافه اش شبیه دانشمندهای یهودی آلمانی هست که زمان جنگ جهانی فرار کردند به آمریکا. همانقدر فیزیک گونه، همانقدر مرموز... ولی رفتارش گرم تر از این حرفهاست. ۲۰ ثانیه طول کشید اسمم را متوجه بشود، ۲۰ ثانیه ی دیگر طول کشید ایرانی های آی سی بی را بشمارد. و بعد هم شروع کرد آمار دادن از ملیت ریسرچر های دیگر. او هم مثل من حوصله ی هوم آفیس بازی را ندارد. مثل آدم می آید اینجا کارش را می کند و می رود. برای همین هم هست که معمولا جمعه ها همدیگر را میبینیم.


دومین کتاب رفرنس دارد تمام می شود، البته اصل ماجرا ۱۰۰ صفحه ی آخرش هست که هنوز مانده. اگر حوصله کنم و هفته ی بعد تمامش کنم، کارم را با دیتاتیبل ها شروع می کنم. شاید ۲ ماه زمان مناسبی برای جمع و جور کردن نیازمندی ها باشد. آن وقت باید ۱ ماه بی افتم روی پروپوزال نوشتن، تا ۳ ماه اول را تمام کنم.


امروز مامور تلکام مونیخ آمد و اینترنت مان را راه انداخت، به ازای هر باری که مجبور به آلمانی حرف زدن می شوم احساس می کنم یک پله پیشرفت می کنم. امشب اینترنت داریم، یعنی می توانیم یک اپیزود دیگر black mirror ببینیم، یا یک فیلم پاپ کورنی مسخره و جلف دیگر... ظهر هم رفتم بانک و رمز اینترنتی ام را ریست کردم، چون یادم رفته بود، و البته ۱۰ باری هم رمز را اشتباه زده بودم، برای همین مامور بانک یک نگاه به مانیتور می کرد و یک نگاه زیر چشمی هم به من. من هم لبخند احمقانه ای تحویلش دادم که:«ببخشید انقدر رمز اشتباه زدم!»


دوست فنلاند نشین مان هم امشب ازدواج می کند. 


لینک تلگرام

نظرات 2 + ارسال نظر
آویشن سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 17:50 http://dittany.blogsky.com

چه حرف درست و به جایی زده بود اون استاد مربوطه. واقعا کاش فقط کمی دلسوزتر بودند ، حیف که ایران اینجوری باشه

آویشن یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 17:28 http://dittany.blogsky.com

اون تیکه که گفتی رو به الیانز قهوه می نوشی خیلی رویایی بود. چقدر خوبه که به کارت علاقه مندی و روز تعطیل هم انجامش میدی ، اینجا بیشتر ما از سر اجبار کاری و انجام میدیم که فقط روزامون بگذره .....
نمی دونم ولی جدیدا حس میکنم دوستان خارج نشینم زندگی مفیدتری دارن نسبت به ما ، زندگی های ما انقدر توش تنش و استرس داره که حتی روز تعطیلشم واقعا نمی تونیم با خیال راحت خوش بگذرونیم .

درسته... تجربه ی من هم همین رو میگه، و این تفسیر ساده ی هرم نیازهاست... به قول یکی از اساتید امیرکبیر، مقاله ی چشم آبیا ارزش خوندن داره، چون کسی که هر روز دغدغه ی نون و اجاره خونه داره، هیچ وقت نمیتونه تمرکز خوبی روی کارش داشته باشه، حتی اگه اون کار رو بی نهایت دوست داشته باشه... و متاسفانه این چرخه طبیعتا باید در سطح کلان شکسته بشه، و ما هم در سطح کلان دلسوزهای درست و درمونی نداریم! پس قاعدتا اوضاع به همین منوال خواهد موند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد