بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۱۱: let's get grumpy

من نگفتم ها! سوپروایزر گفت... وقتی که پرسید لپ تاپم بالاخره آماده شد یا نه، و من هم گفتم علی رغم پیگیری های حضوری و ایمیلی هر روزه، نه، هنوز آماده نشده. آنوقت بود که گفت let's get grumpy و ایمیلش را باز کرد و یک متن احتمالا تهدید آمیز به آفیس زد که لپ تاپ این بدبخت را بدهید! خواستم این هم در تاریخ خزنده ثبت شود، که آلمانی ها هم یک رگه بپیچان دارند. این وضعیت فرسخ ها با حد تحمل من فاصله دارد. به بیان ساده تر، این کار پشت گوش انداختن ها برای ما ایرانی ها بچه بازی ست! ۱ ماه؟ من ۱ سال هم تجربه ی علاف شدن دارم... ولی بالاخره اینطور هم فکر نکنید که اینجا هر زمان و هر لحظه که چیزی را طبق قانونش بخواهی، فرتی می اندازند توی بغلت. شاید یک کمی باید از استعداد های شاکی بازی ایرانی ام را رو کنم... و صد البته که هنوز هم اینجا به نسبت بروکراسی ایران، بهشت هست. فقط خیلی خیلی بهشت نیست.


امروز ۱ ساعت زودتر با ماه بانو راه افتادیم سمت کلاس زبان آلمانی اش. جلویمان یکی دو تا پدر و مادر، دست بچه شان را گرفته بودند و می بردنشان مدرسه، من هم دست ماه بانو را گرفته بودم و با هم ذوق جشن شکوفه ها می کردیم. خیلی منتظر امروز بود، چون هر کسی نداند، من می دانم که حتی ۱ دقیقه بیکار بودن شکنجه هست. و شاید من این مدت نمی توانستم حس و حالش را درک کنم، چون من از همان روز اول سرگرم کارهایم شدم، ولی او با خودش تنها ماند که دوری از خانواده و ترس مهاجرت و محیط جدید و زبان جدید و مردمان جدید را هضم کند. شاید این مدت بعضی وقتها نا عدلانه به او خرده هم گرفتم که چرا در اوقات بیکاری بیشتر در شهر نمی چرخد یا برود مغازه یا با دو سه نفری که می شناسیم قرار ملاقات بگذارد... نا عادلانه، چون که تمام این تفریحات و فعالیت ها وقتی به دل آدم می نشیند که یک فعالیت معنادار مثل کار یا دانشگاه یا کلاس زبان، ثانیه ها را پر کنند... به نظر من ماه بانو خیلی لیاقت هیجانی مثل کلاس امروز، یا پیدا کردن کار بعد از چند ماه را دارد. چون او در برابر سختی ها درسش را پس داده، و آدم دوست دارد سختی کشیدن هایش ثمر بخش باشد. به قول خواهر ماه بانو، او خیلی شجاع است که یک موقعیت با پرستیژ مثل کار قبلی اش را به همراه زبانی که می دانست و شهری که می شناخت و خانواده ای که دوست دارد رها کرده و آمده اینجا از «صفر حدی» شروع کند... یعنی جایی که تو از یک بچه ی ۵-۶ ساله هم کمتر زبانشان را بلد باشی، و باید طوری پیشرفت کنی که در طی ۲ سال، این مسیر ۲۰-۳۰ ساله را طی کنی و پا به پای همسن هایت ادامه ی مسیر بدهی. همیشه وقتی به آینده ی پر از افتخار مان فکر می کنم، حداقل ۵۰ درصدش را برای ماه بانو می گذارم کنار! می دانم که این اتفاق خواهد افتاد.


لینک تلگرام

نظرات 2 + ارسال نظر
آویشن6 یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 04:13 http://dittany.blogsky.com

قطعا در کنار هم به همه هدف هاتون می رسید اگه همین جوری یک دل باشید و از همدیگه حمایت کنید.

سید محسن پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 01:20 http://telon4.blogfa.com/

درود بر شما ---چقدر این اجبار محیطی برای یاد گرفتن زبان را دوست دارم. یک تذکر دوستانه کوچلو هم بدم---زیادبه ان خانم شجاع قهرمان نگهدارانه عمل نکن . کنارش باش000ببینش اما تا از شما کمک نخواسته پیش دستی نکن---موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد