بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۱۵: مونیخی های مریخی

تا این چند ماه که اینجا بودم، می توانم توصیف نسبتا دقیقی از رفتار و فرهنگ آدم های اینجا، مخصوصا در مقایسه با ایرانی ها ارایه بدهم... مقایسه از این بابت که قاعدتا رفتارهایی در نظر پررنگ ترند که کمتر با آن روبرو شده ای. این رفتارها البته شاید رفتار همه ی آلمانی ها نباشد، یا برعکس، شاید رفتار خیلی از مردم کشورهای اروپایی باشد... نمی دانم، چون هنوز هیچ کسی را به غیر از مونیخی ها ندیده ام. مونیخ البته شهر مهاجر پذیری هست (نه مهاجر پرور) ولی شاید تعداد «ماها» به ۱۰-۱۵٪ بیشتر نرسد، برای همین هنوز هم می توان ادعا کرد که رفتار غالب در اماکن عمومی، رفتار خود مونیخی هاست... و البته جالب ترش اینکه حتی با همین رفتارها می توانی یک مونیخی را از غیر مونیخی تشخیص بدهی.


- شاید اولین چیزی که به چشم ما بیاید، صمیمیت نسبتا عجیب غریب مردم باشد. وقتی سالها از شنیده ها و گفته ها از نژادپرستی، یا حداقلش از سرد بودن آلمانی ها ترسانده باشندت، این رفتار خیلی غلیظ به چشمت می آید. این صمیمیت قرار نیست خیلی عارفانه یا عاشقانه باشد! می توانید آن را در جزئی ترین رفتارها ببینید. مثلا مردم به طور وسواسی، مراقب این هستند که وقتی جلوتر از تو از درب رد می شوند، آن را برایت نگه دارند. این وضعیت به قدری عجیب هست که مثلا اگر ۵۰ متر از نفر جلویی دور باشید، میبینید که او در را نگه داشته و منتظرت می ماند تا بیایی، و من هم اینجور مواقع معذب می شوم و می دوم تا زودتر برسم! قضیه ی درب داخل مترو هم تکرار می شود. درهای متروی اینجا اکثر مواقع بسته می مانند، مگر اینکه دستگیره ی سنگین روی در را بکشی تا باز شود. اینطور مواقع اگر کسی ببیند پشت سرش ایستاده ای، لنگه ی درب سمت تو را هم باز می کند... جلوه ی دیگر صمیمیت مذکور، لبخند زدن و «سلام» گفتن هست، همه جا، از آفیس گرفته تا خیابان. حتی اگر برای بار ۲۰ ام همکارت را توی راهرو ببینی، حتی اگر سرت پایین باشد، به تو سلام می کند، و یک لبخند هم تحویلت می دهد. ارتباط چشمی و کلامی خیلی ساده در مکان های عمومی برقرار می شود. کافیست یک موضوع بسیار پیش پا افتاده برای حرف زدن وجود داشته باشد، مثل یک پیغام اعلام شده از طرف راننده ی مترو. این ارتباط فراتر از این حرفها هم می رود. مثلا چند روز پیش یک پسر بچه ی ۱۰-۱۲ ساله با ساندویچ کوفته قلقلی اش آمد نشست جلوی پیرزنی که کنار دست من نشسته بود. ۵ دقیقه بعد از سر تا پای پسربچه پر شده بود از لکه های سس، و روغن از زیر انگشتش چکه می کرد روی زمین. خانم بغل دستی هم یک لبخند تحویل او داد و یک بسته دستمال کاغذی از کیفش بیرون کشید و شروع کرد زمین را، و بعد لباس بچه را تمیز کردن. آخر سر هم یک دستمال داد برای دست و صورتش. این صمیمیت همیشه هم خوشایند نیست، حداقل برای من نیست! ولی خب، این بخشی از فرهنگشان هست. و احتمالا اگر در را برای یک نفر باز نگه نداری، بی نزاکت محسوب می شوی! یا اینکه باید یادت باشد همیشه سلام کنی، حداقل در مواردی که طرف مقابلت فهمیده که او را دیده ای.


- مورد خاص بعدی، رعایت حریم شخصی در اماکن عمومی هست، که البته یک کمی هم با مورد قبل تناقض دارد. در عین برقراری صمیمانه ارتباط چشمی و کلامی، حریم شخصی افراد تعریف جالبی دارد. در مترو و اتوبوس های مونیخ بسیار محتمل هست که ببینی نصف صندلی ها خالی هستند، ولی مردم نمی شینند. هنوز در حد یک فرضیه ست ولی فکر می کنم بخاطر این باشد که زیاد دوست ندارند کنار همدیگر بنشینند. من این فرضیه را با دوست آلمانی مطرح کردم ولی جالب ترش این بود که شنیدن این حرف برایش جالب بود، طوری که انگار هیچ وقت به آن دقت نکرده... ماجرای حریم شخصی درست مثل حل کردن یک مساله بهینه سازی ست که در آن فاصله ی بین افراد در حداکثر ترین مقدار ممکن باقی می ماند. مثلا وقتی که اتوبوس به تدریج شلوغ بشود، و مردم نزدیک تر به هم بایستند، کم کم شروع می کنند به نشستن روی صندلی های خالی، چون اینطوری فاصله شان بیشتر حفظ می شود...! بر خلاف مورد بالایی، این رفتار بسیار زیاد باب میل من هست! مخصوصا منی که از جنگ های مغلوبه ی متروی دروازه دولت ساعت ۷ بعد از ظهر در روز اول کاری هفته به اینجا آمده ام.


- مونیخی ها، و در کل آلمانی ها، به غذا خوردن به شدت اهمیت می دهند. اولا که تنوع غذایشان کم از کشورهای خاورمیانه ندارد. مثلا در یک فروشگاه زنجیره ای، شاید ۴۰ نوع نان پیدا کنی، که ۲۰ مدلش پخت سنتی هست. مثلا یک مدل نان که خیلی زیاد مزه ی باگت می دهد، ولی اگر تازه باشد مزه اش بی نظیر هست، نان semmel هست. برتزل را که احتمالا معرف حضورش هستید. همان نان با طرح عجیب غریب که همیشه عکسش را کنار لیوان های آبجو می بینید: یک نان به شدت شور که با کره هم می خورند. چند مدل نان دارند به همراه پنیر، مثل kasebrochten یا kase croissant . نان جوی سیاه و گندم و ده مدل دیگر هم هست که همراه با دانه ها مثل تخم آفتابگردان و سیاه دانه پخت می شود. داستان غذا در مونیخ به نان ها ختم نمی شود. مردم اینجا در حجم خوردن هم دست حداقل ما ایرانی ها را از پشت بسته اند. مثلا یک دختر ۲۰ ساله ی نحیف لاغر اندام ۴۰ کیلویی را میبینی که اندازه ی ۴ تا بشقاب تو جلویش گذاشته و تا ته ظرف را لیس نزند ول کن ماجرا نیست. البته که تنوع خورشت ایرانی و خاور میانه ای یک چیز دیگر هست، ولی مونیخی ها تا دلت بخواهد محصولات گوشتی دارند. انواع اقسام سوسیس که به اسم wurst می شناسیمشان، مثل وایس ورست که برای صبحانه می خورند، یا سوسیس فرانکفورتر که احتمالا تجربه اش کرده اید، یا مثلا تکه های بزرگ کالباس مانند به اسم شینکن که می گویند مزه ی بهشت می دهد! فکر می کنم بخاطر این باشد که درصد بیشتری از آن گوشت خوک باشد. بعضی از گوشت ها را اصلا به عمرم ندیده بودم. مثلا یک مدل کالباس دارند که خام می خورند، ولی قیافه اش مثل گوشت چرخکرده ی خام خودمان هست. یا مثلا اینکه سوسیس هایشان در غلاف خوراکی پیچیده شده، و در واقع پوست ندارد که باز کنی و بیندازی آنور. طرز پختن سوسیس هایشان هم جالب هست. سرخ کردن که توی کارشان نیست. یا آبپز می خورند، یا بعد از آبپز کردن، ۱۰ دقیقه ای توی فر یا روی باربکیو گریلش می کنند. خلاصه که تعجب نکنید اگر یک زمانی آلمانی ای را دیدید که ۸ صبح سوسیس می خورد، ۹ صبح شیر قهوه، ۱۰ صبح ۲ تا سیب، ۱۱ یک شیرینی دارچینی ۲۰۰ گرمی، ظهر ناهارش را می خورد، ۱ آبجویش را... و همینطور می رود تا ساعت ۱۰ شب.


بقیه اش بماند برای بعد


لینک تلگرام

نظرات 1 + ارسال نظر
صدف سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 04:42 http://ourstarryminds.blog.ir

فهمیدم کجایید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد