بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۲۲: تاثیری که می گذاریم

وقتی می پرسند چه خبر، یک «سلامتی» ساده می گویم و می گذرم. ولی بعضی وقتها به شوخی شروع می کنم تعریف کارهایم با بیشترین جزئیات: «دارم سعی می کنم بفهمم که فاکتور MCH چقدر توی تشخیص carrier بودن تالاسمی نوع بتا قدرت داره». امروز دوباره از همین توضیحات می بافتم برای پدر. گفت که «روی تالاسمی کار می کنی؟» گفتم که این یک پروژه ی جانبی هست و تمرکز اصلی ام روی مدل کردن روش های درمانی بیماران قلبی هست... ولی بله، فعلا که روی تالاسمی کار می کنیم. گفت «هر کاری که می کنید خدمت به انسان هاست. خوش به حالت که از رنج ادما کم می کنی.»


اگرچه باز هم طبق عادت قدیمی گشتن دنبال کتابها و فیلمها برای پیدا کردن یک جمله ی قصار، به شوخی گفتم که «به قول دکتر هاوس، ما از حل مساله لذت می بریم. نجات دادن جان انسان ها اثر جانبیشه» ولی تا چند دقیقه ذهنم گرفتار همین جمله ی ساده ی او شد. این هم از همان واقعیاتی که بدون شک قبولش داریم ولی هیچ وقت به آن فکر نمی کنیم. «کم کردن از رنج آدم ها» هدفی بوده که همواره با اشتیاق و تعصب به آن اقرار می کرده ام، ولی در این چندماه پر هیاهوی شروع دوره ی دکترا هیچ وقت به چشمم نیامد. حس لذت و افتخار و البته ترسی بسیار بزرگ در تمام بدنم جاری شد. دیگر نمی توانستم به هر خط گزارش یا کد که می نویسم، فقط به چشم متریال یک مقاله ی دیگر نگاه کنم. دیگر مته به خشخاش گذاشتن در طراحی یک پروسه ی validation مدل ماشین لرنینگ، یک وسواس علمی نبود، بلکه یک ضرورت اخلاقی بود. همیشه کشف راه حل برای توسعه ی هوش مصنوعی پزشکی را با یک «جایزه تورینگ» در انتهای راه تصور می کردم. ولی شاید مهمتر این باشد که بتوانم کمک کنم روزی حداقل یک بیمار اندکی زودتر و اندکی سالم تر به خانه اش برگردد.


البته که من به واسطه ی جنس کارم می توانم ساده تر و غلیظ تر این وظیفه ی «کمک به همنوع» را احساس کنم، اما اظهر من الشمس هست که هر کداممان تاثیری مستقیم یا غیرمستقیم در زندگی دیگران داریم. دوست دارم بدانم چند نفرمان روی این کره ی خاکی این مسئولیت را جدی می گیریم. دوست دارم تصور کنم که چه می شد اگر بیشتر و بیشتر به آن فکر می کردیم. این وظیفه می تواند قوی ترین هدف زندگی باشد؛ وقتی که فیلسوف وارانه به عمیق ترین تار و پود زندگی بشر سرک می کشیم تا معنای زندگی را کشف کنیم، شاید باور به این مسئولیت پاسخ خیلی از «چرا باید فلان کار را بکنم» ها باشد.


پ.ن. یکی از دوستان که مثل خیلی از ماها درگیر ویروس بازی شده و خواننده ی اینجاست چند وقت پیش می گفت که حداقل برای ثبت در حافظه ی تاریخی وبلاگ هم که شده هر از چندگاهی به اتفاقات دور و برم واکنش نشان بدهم. مثلا بیایم اینجا بگویم کرونا آخ و کرونا اوخ. یا زلزله و سیل ز چه روی...؟ اندکی با او موافقم. بالاخره شاید ۱۰ سال بعد وقتی این صفحات را ورق می زنم باید بدانم که این روزها بیرون از ذهن من در دنیای واقعی چه می گذشت. علاوه بر آن شاید صحبت راجع به اینها را خیلی هامان نشانه ی احترام به رنج دیگران بگذاریم (البته این بیشتر چالش سلبریتی های میلیون نفر بازدید کننده ای هست نه من که زور بزنم حرفم را به گوش ۲۰ نفر برسانم). شاید مثلا اگر این طرف سیل می آید و آنطرف موشک و من بی هوا بیایم اینجا فلسفه بافی بی ربط بکنم خدا را خوش نیاید. ولی من دوست ندارم یک قرقره بگیرم دستم و اینجا خبررسانی کنم. هزار ماشا... که خبرگزاری ها کم نیستند. اعصاب همه مان هم خورد هست. خبر راست و دروغ را با هم می دهند به خوردمان. دیگر به من نیامده اینجا فضل پراکنی کنم. و در نهایت که حرفها در دلم و شاید دل بعضی از شما ها هست از دست این شبکه های اجتماعی، حماقت دسته جمعی، و بازی قدرت و کنترل رسانه و اینها. خلاصه که من ژورنالیست نیستم. من یک خزنده ام. شاید نه یک خزنده ی بی تفاوت، بلکه فعلا ساکت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد