بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۲۳: موج سوم خوانندگی

اگر «قصه خواندن» را از همان ۷-۸ سالگی حساب کنم که با کتاب «قصه های خوب برای بچه های خوب» شروع شد و همینطور قصه های هانس کریستین آندرسن، این دوره به آیزاک آسیموف و بعد رولد دال و جان کریستوفر رسید، و همین طور سُر خورد به سمت هری پاتر و داستان های شهر اشباح یا همچین چیزی... که یادش بخیر! قصه خوانی قطع نشد تا به طور عجیبی در سن ۱۲-۱۳ سالگی به «خانواده تیبو» رسیدم. الان که فکر می کنم دقیقا نمی دانم چطور آن ۴ جلدی را خواندم و تمام شد ولی مطمئنم باید یکبار دیگر بخوانمش.


این دوره ی اول با نفرین «جین آستین» به پایان رسید. زمانی که نه فقط کتاب «اما» بلکه دست های پنهان دیگر هم من را به کلی از دنیای خواندن دور کرد... شاید برای ۱ سال. ولی خب، به هر دلیلی کتاب «اما» یادم هست که با زجر و فلاکت ۷۰ صفحه اش را خواندم و بومممم. انگار دیگر از هر کتاب و رمان و داستان بود زده شده بودم. دوره ی دوم اگر اشتباه نکنم با کتاب پدرخوانده شروع شد. کتابی که از دوستم قرض گرفتم، البته بعد از دیدن فیلمش، و بعد از زنگار چرخدنده های درونی رهایی یافتم و دوباره شروع کردم به گاز گرفتن کتاب و رمان. بیشترین و لذت بخش ترین خوانده هایم مربوط به همین دوره ی ۱۵-۱۶ الی ۲۵ سالگی بود. از کالوینو و بوتزاتی بگیر تا اورول و هاکسلی، یک عالمه سارتر و اندکی هم هاینریش بل. حتی یک زمانی زده بودم توی کار مدرن خوانی و جان بارت و این حرفها... در این ۱۰ سال عقلم رسید و به جای زور زدن برای کشف قصد و غرض نویسنده برای نگارش، از داستانش لذت بردم. همان کاری که کالوینو از شما در «شبی از شب های زمستان مسافری» می خواهد. مثل همان رویه ای که باید در برابر spirited away پیش بگیرید. البته ادبیات هم مثل هر شاخه ی هنر به نقد زنده است ولی نقد کار هر کسی نیست...


دوره ی دوم و پربار خوانندگی ام این بار نه با یک رمان، بلکه به طور تدریجی افول کرد. دیگر این اواخر یادم می آید که ماهی یک کتاب، و بعد دو ماهی یک کتاب، و بعد سالی یک کتاب دستم گرفتم. و هر زمان که کتابی را شروع می کردم یک نوستالژی تلخ گلویم را می گرفت. انگار که من دیگر پیر شده ام و جای برای کتاب خواندن نیست. البته که تمام وقتم را کتاب های مربوط به کارم پر کرده بود، اما خواه ناخواه این عطش درونم را خراش می داد. آخرین کتابهایی که خواندم مجموعه ی داگلاس آدامز بود (راهنمای کهکشان... و رستوران آخر دنیا) و دو کتاب  از یوناس یوناسون (پیرمرد ۱۰۰ ساله و هیتمن آندرس).


یکی دو ماه پیش بود که کارت بانکی را گذاشتم جیبم و دلمان را زدیم به دریا و ۸۰ یورو بی نوا را گذاشتیم کف دست فروشنده ی مغازه ی مدیامارکت و کیندل خریدیم. به هوای اینکه دوره ی سوم قصه خوانی ام هم شروع شود. این تصمیم هم زمانی قطعی شد که قیمت کتاب های paperback در فروشگاه هوگن دوبل را ملاقات نمودیم. این مدت به عنوان گذران وقت در مترو و اتوبوس، (جدا از یکی دوتا کتاب غیرداستانی) سعدی آتش کرده بودم و بی خطر برای خودم می خواندمش. ولی امروز احساس کردم وقت شروع دوباره ست. چند شبی می شود ترجمه «خاطرات یک گیشا» را که به غایت هم ترجمه ی مزخرف و چرندی هست را با ماه بانو می خوانیم. یک دنیا فحش در دلم دارم به مترجم بدهم (اگر معرفی کردم کتابش را، اسمش را می گویم که یک وقت سمتش نروید) ولی در کنار آن، کتاب خوبی هست... امروز به سرم زد شروع کنم کلاسیک هایی که نخوانده ام را خواندن. ولی بعد فکر کردم حالا که قرار است ترجمه ی فارسی نخوانم، چرا اصلا با رمان های انگلیسی شروع نکنم. به هاکسلی فکر کردم، و بعد شیطان گولم زد بروم سراغ جویس. ولی از آنجا که سنگ بزرگ نشانه ی نزدن هست گفتم یکمی کلاسیک تر انتخاب کنم. یک چیزی مثل همینگوی. یکی دوتا دوست ادیب و متخصص در همین زمینه دارم که باید ازشان مشورت بگیرم، ولی نصفه شبی بهتر است کسی را از خواب بیدار نکنم. همین همینگوی را شروع خواهم کرد... باشد که خزنده ی تعارف زن دوباره استارت بزند. و شاید ببینم که بی هیچ دلیل واضحی حالم بهتر است، و مغزم بهتر کار میکند، و کمتر کلافه می شوم، و بیشتر آدم هستم.

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم پنج‌شنبه 22 اسفند 1398 ساعت 12:49

سلام بر خزنده
چه تصمیم نیکویی... امیدوارم کتابی که انتخاب میکنید کتابی از کار دربیاید که موتور را روشن کند. توصیه کردن کتاب یکی از سخت ترین کارهای دنیاست

امیدوارم! پایداری شما در ادبیات خواندن از آرزوهای منه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد