بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف ۹۸: پیرمرد و دریا

He was sorry for the birds... Why did they make birds so delicate and fine as those sea swallows when the ocean can be so cruel? She is kind and very beautiful. But she can be so cruel and it comes so suddenly and such birds that fly, dipping and hunting, with their small sad voices are made too delicately for the sea


اگر قلم نویسنده پستی و بلندی نداشته باشد، و روان باشد مثل راندن با سرعت بالا در یک جاده ی راست تا بی نهایت، آنوقت لابه لای کلمات خودآگاه تان را گم می کنید و در تار و پود کتاب فرو می روید. اگر افکار نویسنده منطبق بر دغدغه های تو باشد، آن وقت چهارزانو کنار آتش نیمه شب می نشینید و تا خود صبح به داستان سرایی او گوش می دهید. هم دوست دارید یک لحظه دست از داستان سرایی بردارد تا فرصت فکر کردن به چیزی که شنیده اید را داشته باشید، هم می خواهید ادامه ی داستان را بشنوید... و می خواهید این داستان انتها نداشته باشد.


همینگوی، حداقل در اولین کتابی که ازش خواندم، یعنی پیرمرد و دریا، هردوی اینها بود. جملات روان و کلماتی که یک به یک روی هم سوار می شوند... زلال مثل آب روان، و آنقدر واقعی که صفحه ی کتاب برای شما مثل شیشه ای می شود که از ورای آن دارید به دنیای واقعی سرک می کشید. دردها و دغدغه ها همانقدر واقعی، ترس ها و شادی ها همانقدر قابل لمس. و این واژه ها روایتگر داستان بزرگ جنگ زندگی ست و «مردهایی که از بین می روند، اما شکست نمی خورند». پیرمرد پس از روزها شکست در ماهیگیری، اینبار به دل اقیانوس می زند تا شانس خود را در روز ۸۵ تکرار کند. سفر او همراهست با افکارش از دریای خشمگین، اما زیبا، از روزها و شب هایی که در پی هم می آیند به امید دهانی که طعمه ی سر قلاب را بگیرد. و در نهایت پیرمرد شکار خود را به دام می اندازد. اما ماهی، با هر موجود دیگری متفاوت است...


پیرمرد یک ماهیگیر است مثل دیگران، کارش محدود است به قایق و قلاب و نیزه، و شکار او هم یک ماهی است مثل بقیه ی موجودات... اما نگرش پیرمرد به این سه، به خودش، کارش و ماهی، بی نظیر است، آنقدر بی نظیر که یک لحظه شرمگین می شوید از ساده انگاری تان. پیرمرد ما را در تاملاتش همراهی می کند، شما را هم در انتظار شکار شریک می داند، زخم های دستش را حس می کنید، و عرق دم ظهرش به چشم شما هم میرود. مونولوگ های گاه و بیگاه خطاب به ماهی، شما را وادار می کند که به زندگی خودتان فکر کنید، به کاری که می کنید، و مجبور می شوید یک بار در تصوراتتان از هدف زندگی، و جنگیدن تامل کنید... داستان پیرمرد و ماهی عاشقانه ترین دوئت انسان و هدف زندگی ست. پایان داستان سهمگین تر از این نمیشد. پیرمرد رابطه اش با شکار را زیبا به حد نهایت به تصویر کشید. و حالا این شما هستید که باید به جای پیرمرد فکر کنید که معنای همه ی این جنگیدن ها چه بوده است.


صد البته که عینکی که برای خواندن به چشم می زنید از دغدغه های شخصی شما ساخته شده است. هر کسی برداشت خودش را از یک متن دارد، و شاید بیشترین تاثیری که از این داستان گرفته باشم ناشی از یکی از بزرگترین کشمکش های کنونی زندگی ام باشد... اینکه جنگیدن برای یک هدف آیا یک مسئولیت است یا یک انتخاب. این روزها «نجنگیدن» دیگران خیلی به چشمم می آید، و بیشتر از همه لحظه های خستگی و نا امیدی که در زندگی خودم غالب می شود. شاید همینگوی به من قصه ای را داد که در روزهای ناامیدی وقتی باید باور داشته باشم که گاهی جنگ شرافتمندانه می تواند به درستی، شکست را کمرنگ کند، تنها نباشم.


اما همه ی اینها را بگذارید کنار. پیرمرد و دریا زیباست. همین

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم چهارشنبه 28 اسفند 1398 ساعت 12:36

سلام بر خزنده
می دونی رفیق! یکی از سنجه های ذهنی من برای ورود به دسته خوانندگان خوب رمان همین اثر همینگوی است. شاید منطقی به نظر نرسد اما من فکر می کنم کسی که از خواندن پیرمرد و دریا لذت می برد یک خواننده حرفه ای ادبیات است.
پایداری در خواندن هم از مقوله عادت است. عادتی خوب. راهش را پیدا می کنی.

خب پس من از خان اول عبور کردم!
پایداری در خواندن یک مقدار تعادل ذهنی در زندگی می خواد که فعلا دنبالش هستم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد