بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۲۸: دوئت

خیلی قبلتر ها یک جایی خوانده بودم، یادم نمی آید کجا، که در زندگی مشترک بین دو نفر رویاپرداز و مقرراتی خیلی خوب شکل می گیرد. رویاپرداز باعث پرواز ذهن مقرراتی می شود و مقرراتی باعث منظم شدن زندگی رویاپرداز... خیلی عوامل دیگر هم هست که می تواند زندگی مشترک را شیرین یا تلخ تر کند، خیلی عوامل هست که می تواند یک «زندگی» را معنا ببخشد. ما چقدر می توانیم قبل شروع یک زندگی مشترک به این عوامل فکر کنیم؟ پرفکشنیست ها شاید هرگز نتوانند تصمیم نهایی را بگیرند، شاید چون فکر می کنند زندگی مشترک با شروع کاملش معنا می شود. ولی من باور دارم یک زندگی خوب، مثل هر تصمیم بزرگ دیگر، با خوب ماندن معنا می شود.

شاید خیلی ها وقتی به زندگی مشترکشان فکر می کنند، قبل از هر چیز به یاد اولین لیوان چایی یا اولین خیابان پیاده روی و تمام اولین های دیگر بیافتند. اما من مسیرمان را به خاطر می آورم. یادم می آید که هر دویمان با کشکول مفصلی از تمام اشتباهات و زمین خوردن ها به اینجا رسیده ایم. این فکر همیشه خنده به لبم می آورد که ما آدم ها در مسیر زندگی مان اکثر اوقات را به اشتباه کردن گذرانده ایم، ولی نهایتا می توانیم به بهترین نتیجه ها برسیم. ماه بانو کسی نیست که اشتباه نکند، و من هم همینطور. هرچقدر بیشتر هم تصمیم های بزرگ در زندگی بگیریم، بیشتر اشتباه می کنیم، و ما تقریبا نیمی از ۳ سال زندگی مان را به یکی از بزرگترین تصمیم هایمان اختصاص دادیم. ولی ماه بانو کسی ست که هم با صداقت اشتباهش را می پذیرد هم اشتباهات من را می بخشد. شاید این عاشقانه ترین رفتاری باشد که می توانی با کس دیگر داشته باشی! از دل تمام خوشگذرانی ها و کافه و سفر رفتن ها و دعوا و آشتی ها و هر اتفاق دیگری که برای تمام شماها رخ داده، آن لحظه هایی بنای رابطه تان را ساخته، یا فروریخته که نتوانسته اید، یا نخواسته اید که اشتباهتان را بپذیرید، یا از اشتباه دیگری بدون کینه بگذرید. چه رفتار منحصر به فردی از پدر و مادر را غیر از حمایت و بخشش بی دریغ سراغ دارید که آنها را برای شما پدر و مادر کرده؟

ماه بانو جان، درست هست که در برابر حافظه ی دلفینی من، حافظه ی ماهی داری و البته من هم در برابر محبت ورزی تو، در رده ی حلزون های غارهای ایرلند شمالی قرار می گیرم، ولی دوست دارم در تمام مدت زندگی مان بعد از این ۳ سال اول، حرفهایمان به همدیگر را به یاد داشته باشی... همانهایی که وقتی به تو می گویم که با ذهن آشفته در تاریکی لبه ی تخت می نشینی و به پارک جلوی خانه خیره می شوی و بعد از ۱۰ دقیقه اصرار من در ۳ جمله از دغدغه هایت می گویی. چون آن حرفها همه ی چیزی هست که دوست دارم تا لحظه ی آخر بهشان عمل کنم. اینکه بتوانیم زندگی قشنگی داشته باشیم، و درد یک نفر هم که شده را تسکین ببخشیم. دوست دارم همینطور که ۳ سال اول اینطور بوده، تو همچنان موقع بیحالی و زدن به سیم آخر من، مثل ریش سفید محله گلو صاف کنی و حرف های خردمندانه ی من در باب تلاش و ناامید نشدن را با تصحیحات و تغییرات اضافه که آخر من را به خنده می اندازد به خودم برگردانی. من هم موقع فرو رفتن تو در ۳ لایه پتو و ۵ لایه لباس به نشانه ی ناراحتی، باز هم شروع کنم به چیدن مقدماتی آنقدر طولانی که بعضی وقتها قبل اینکه تمام بشود، تو حالت خوب شده. اینکه امسال بهترین پروپوزال انیستیتو را بنویسم و تو بهترین شاگرد کلاس آلمانی بشوی و سال بعد من بهترین تز انیستیتو را بنویسم و تو مقدمات طراحی گرافیک و UI را تمام کرده باشی و سال بعد من از شرکتی که سوپروایزر گفت «خواسته تو را استخدام کند ولی دست رد به سینه اش زدم» پیشنهاد کار بگیرم و تو روزی ۱۰ پیشنهاد طراحی از شرکت های مختلف دریافت کنی و سال بعدش برویم ۱۰ سفر اروپایی و سال بعدش به همراه خانواده ها برویم ۲ سفر اروپایی و سال بعدش من کتابهایم را چاپ کنم و تو شرکت خودت را بزنی و سال بعدش ما هم برویم دن هاخ خانه بگیریم کنار دریا که باز هم مثل آن یکی دو روز ول بچرخیم توی ساحل و صدف جمع کنیم و حالا که پول داریم هر از چندگاهی بانجی جامپینگ هم برویم و آنوقت بجای مک دونالد می رویم رستوران بغلی که «سیب زمینی سرخ کرده» اش ۲۰ یورو بود و سال بعدش خانه مان در تهران را بخریم و سال بعدش من آن پروژه ای که همیشه حرفش را می زنم را به ثمر نشانده باشم و سال بعدش جایزه ی تورینگ را ببرم چون به من قول دادی که من می توانم جوان ترین دانشمندی بشوم که جایزه ی تورینگ را برده و دیرتر از آن دیگر به درد نمی خورد و تو هم «سه تا خانه را بخری یکی کنی...» اینها را ولش کن... همانطور که زندگی ما را تا اینجا با خودش آورده، شاید ما هم مثل شیو-شان عنصر آب زیاد داریم، از این به بعد هم می برد. فقط دوست دارم که تا سال بعد و سال بعدش و سال بعدش و همه ی این سالها هم همدیگر را بشناسیم و بدانیم و بفهمیم و دوست بداریم و اشتباهاتمان را هم دوست بداریم و آنها را قبول کنیم و آنها را تکرار نکنیم و اشتباهات دیگری را هم دوست بداریم و آنها را ببخشیم و همدیگر را به پرواز در بیاوریم و همدیگر را در زندگی مان به نظم درآوریم و دیگر هیچ.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد