بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۲۹: واقعیت کوفتی دنیای ما

همزمانی جالبی بود که دیشب استندآپ کمدی ریکی جرویس رو می دیدم به اسم Humanity. و امروز فیلم Capernaum. شاید بهتر بود اول فیلم رو میدیدم تا حداقل با خنده ی استندآپ ریکی، یک کم بشوره ببره. ریکی جرویس از دلایلش برای بچه نداشتن می گفت. دلیل اول: There is Millions... دلیل دوم: بچه ی آدم های پولدار معمولا عوضی، معتاد و قدرنشناس میشن... و دلیل سوم: I'd worry sick about him. خیلی دوست دارم از کسایی که بچه دار می شن بپرسم چقدر در مورد بچه شون worry sick میشن. البته به حرف باشه که من قرار هست قله ی اورست رو فتح کنم، و بعد هم کاپ جام جهانی رو بالای سر ببرم. مساله رفتار هست. مثلا یک مورد خیلی کوچیک که واقعا من رو دیوانه می کنه رعایت بهداشتی و سلامت هست، مثل نون خیس آبگوشت دادن به بچه ی ۲ ماهه، چون دوستش دارن... درد همینجاست! وقتی منشا رفتار پذیرفتنی باشه، نقد رفتار هزاربرابر سخت تر میشه. من اسم آبگوشت رو آوردم و شما تا آخرش برید. زمانی که برای رشد عاطفی کودک کنار می گذاریم، بازی هایی که می کنیم، زحمتی که برای تحصیلش می کشیم، ثانیه هایی که صبورانه صرف گوش کردن به حرف های نپخته و آشوبناک کودک و نوجوان می کنیم. چقدر می تونیم جلوی خودمون رو بگیریم تا اولین داد رو سر بچه نزنیم. و چقدر تجربه و مهارت داریم که از اونطرف «نه» شنیدن رو هم یادش بدیم. می دونید... دنیا به جایی رسیده که آرزو می کنم حداقل بچه ی شما خونه باشه تا بتونید سرش داد بزنید، و ساعتها گوشی بدید دستش و دست به سرش کنید، و حتی وقتی ۱ ماهش هست بهش کله پاچه بدید. چون بچه هایی هستن که این سوء رفتارها رو حتی در خواب هم نمی تونن ببینن... فکر می کنم هر کجا که زندگی کنید مهم نیست، تا نزدیک ترین کودکی که در جهنم زندگی می کنه شاید بیشتر از ۱۰ کیلومتر فاصله نداشته باشید.


فیلم کفرناحوم یا Capernaum رو ببینید، و راجع بهش فکر کنید. و دفعه ی بعد که یک کودک سر چهارراه دیدید به یاد فیلم بیافتید. من آدمش نیستم که توصیه ی بشردوستانه بکنم، چون مغزم شفته تر و ناامید تر از این حرفهاست. من خودم وقتی که ساعت ۱۱ شب وقتی از بلوار کشاورز می انداختم توی کارگر شمال و پشت چراغ قرمز ۲ دقیقه ای یک بچه با شیشه شور میومد جلو، یه اسکناس از جیبم در می آوردم و بهش می دادم و سریع پنجره رو می بستم، و سرم رو پایین می انداختم، و تمام تلاشم رو می کردم که به صورتش نگاه نکنم، و وقتی که از چراغ قرمز رد شدم فراموشش کنم. چون گیج بودم و نمی دونستم صورت مساله کجاست. نمی دونستم چطور باید به این قضیه فکر کنم. درد ما این هست که رفتار درست و غلط و مساله و راه حل با هم قاطی شدن. مساله اعتمادی هست که به هر دلیل از بین رفته، و وقتی اسم یک گروه خیریه رو توی اینترنت می بینی اول به این فکر می کنی که کلاهبردارن، بعد به این فکر می کنی که حتی اگر کلاهبردار نباشن بلد نیستن چطور کمک کنن، و حتی اگر کمک کنن زورشون نمی رسه به همه کمک کنن. به بچه های زاغه نشین تهران فکر می کنیم؟ به مغزهای کوچک زنگ زده؟ استان های دیگه چطور؟ کاش وضعیت سیستان و بلوچستان رو دیده باشید... مساله این هست که وقتی بیل گیتس اعلام می کنه ۷ میلیارد دلار برای واکسن کرونا خرج می کنه، اولین موج نظرات این هست که: چون ۷۰ میلیارد قراره گیرش بیاد. و مهمتر از اون تویی هستی که نمی دونی چطور باید با این تحلیل کنار بیای. و اگر چاره ی کار دست افراد ثروتمند باشه و افراد ثروتمند هم به فکر ترن-اور مالیشون باشن، پس سرنوشت ما آدم های نفرین شده چی هست؟ این فیلم رو ببینید و این سوال رو تا وقتی که زنده اید از خودتون بپرسید



بعضی وقتها همه ی این افکار به حرف Rust Cohle سریال True Detective ختم میشه:


I think the honorable thing for our species to do is to deny our programming. Stop reproducing, walk hand in hand into extinction - one last midnight, brothers and sisters opting out of a raw deal.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد