بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۳۰: هنر نجات بخش

وضعیت این روزهای قرنطینه کم کم وارد فاز سوم میشه. ما توی فاز اول توجه بیشتری به خود بیماری داشتیم، و نگران خودمون و خانواده مون و جامعه مون بودیم. زمان بیشتری به دنبال کردن اخبار می گذروندیم، و سعی می کردیم عدد بهینه ی تعداد روزهایی که باید برای خرید بیرون بریم رو محاسبه کنیم. توی شبکه های اجتماعی موعظه ها و توصیه ها و البته دلقک بازی های من باب تلطیف اوضاع هم میدیدیم. فاز اول بیشتر مثل این بود که ما رو از پس گردن گرفتن و پرت کردن وسط یک فیلم هالیوودی، که اگرچه تمامش ترس و اضطراب هست، اما هیجان یک زندگی تازه هم چاشنی اون شده.


فاز دوم سعی در مقابله با چالش ها و مشکلاتی داشتیم که ضمیمه ی شرایط جدید شده بودن. اکثر ماها بیشتر از ۱ هفته خونه نمونده بودیم، و همینطور کنار همسر و فرزند و والدینی که تا الان سهممون از حضورشون بیشتر از یک نصف روز نبوده. از اونجا که ارتباط انسانی به خودی خود چالش برانگیز هست، فاز دوم پر شده بود از تلاش برای حل مسالمت آمیز این چالش ها. کم کم نگرانی از شیوع بیماری، جای خودش رو به نگرانی از طولانی تر شدن دوره ی قرنطینه می داد. و ما از پشت شیشه فقط می تونستیم نظاره گر دنیای پزشکان و بیماران و سیاستمداران و تصمیم گیران کلان باشیم. دلقک بازی ها یک سطح بالاتر رفت و فوتبالیست ها چالش روپایی برگزار کردن، و بازیگر ها چالش کوفت یا زهرمار. فیلسوف درون تک تک ماها کم کم بیدار شد و ما شروع کردیم به فکر کردن درباره ی همه چیز. و از اونجایی که فکر کردن درباره ی همه چیز اصلا عاقبت خوبی نداره، حس و حالمون هم کم کم رو به وخامت گذاشت. یک اتفاق دیگه هم البته توی فاز دوم افتاد... توی اخبار میدیدیم که میزان انتشار دی اکسید کربن و کامپوند های نیتروژن به شدت کم شده، آلودگی هوا کاهش پیدا کرده، دلفین ها به کانال های آب ونیز برگشتن و کره ی زمین یک نفس تازه کشیده. حتی دیشب مقاله ای از CNN خوندم که فرکانس مجموع ارتعاش صوتی زمین به شدت کاهش پیدا کرده... به عبارت دیگر دنیای ما ساکت تر شده.


فاز سوم، زمانی هست برای نابود کردن، یا شکوفا شدن. الان به دوره ای رسیدیم که جز انتظار کاری از دستمون بر نمی آد. تمام چالش های خانه موندن با متعلقاتش، حالا پررنگ تر از همیشه روی سرمون آوار شده. البته که کارکنان خدمات اجتماعی و امثالهم که این روزها توی شرایطی ویژه همچنان مشغول هستن از این قاعده مستثنا هستن، و البته گوسفندان عزیزی که بی دلیل از خونه بیرون زده ن... و بلانسبت گوسفند اون دسته از افرادی که به سفر قطر هم کردن. اما مایی که با شلوار کردی و یک لنگه جوراب توی خونه می گردیم با واقعیت هولناکی روبرو شدیم به نام «خود». الان زمان کش آمده به ما اجبار کرده که با خودمون روبرو بشیم، فارغ از هر حواس پرتی خارجی. اگر کسی بودیم که تجربه ی انتخاب ۲۰ تا کتاب و ۱۰ تا فیلم و رفتن به غار تنهایی به مدت ۱ ماه رو داشتیم، این روزها برای ما یک موهبت اجباری هست. اما برای بقیه، این شرایطی هست که هیچ وقت براش آماده نبودیم...



یکی از علاقه های افراطی من، دنبال کردن آمار مطالعاتم و فیلم هایی که دیده ام و موسیقی هایی که گوش کرده م هست. شانس بزرگی آوردم که قبل از دوران قرنطینه بازگشتی به مطالعه زدم. و حالا اگرچه یک و نیم برابر بیشتر از زمان عادی کار می کنم، اما هنوز ساعت ها برای کشتن دارم. دیروز تصمیم گرفتم که این علاقه ی افراطی رو درونم احیا کنم، اکانت goodreads و IMDB م رو دوباره راه انداختم. نشستم و تا جایی که به ذهنم می رسید فیلم هایی که دیده بودم رو به لیست اضافه کردم و امتیاز دادم... همینطور کتاب ها. «خاطرات یک گیشا» یکی از بهترین کتابهایی هست که همراه ماه بانو داریم می خونیم، و در کنارش وداع با اسلحه ی همینگوی. بعد از این دوتا کتاب، قصد دارم برای هر دوره، یک کتاب غیر رمان همراه با یک رمان رو بخونم... و دیشب بعد از توصیه ی اکید IMDB، از بین clockwork orange و there will be blood ، دومی رو انتخاب کردم... اگر این فیلم رو ندیدید، و دی لوییس رو دوست دارید، یا فیلمی مثل scarface در لیست بهترین هاتون هست، همین الان لنگه ی دیگه ی جوراب رو بپوشید، چیپس یا ذرت بو داده یا هر چیز دیگه ای که دارید رو بردارید، فیلم رو دانلود کنید و ۲ ساعت و نیم محو شخصیت پردازی کارگردان و بازی دیوانه کننده ی دی لوییس بشید... هنر و ادبیات حتی به حد افراط چیزی هست که می تونه شما رو از فاز سوم فرسایشی این دوران به سلامت عبور بده، به امید اینکه این عادت بعد از دوران قرنطینه هم با ما باقی بمونه. ماهی ۲ تا کتاب، و یک شب در میون یک فیلم... اصلا قبول، اصلا گور بابای تفکر انتقادی و تفکر اخلاقی و روش زیستن و شک بردن به هویت و آگاهی و تمام اهداف والای هنر، قبول. هنر هر چیزی برای ما نداشته باشه، لذت شنیدن قصه رو داره. به قول یکی از دوستان، ما ایرانی ها شاید بیشتر از هر ملت دیگه ای عاشق شنیدن قصه باشیم. مطمئن باشید قصه های قشنگ تری از پست های خنده دار و زمین خوردن مردم توی تلگرام یا «وااای ببین چیکارش می کنه، لایک یادت نره» ی اینستاگرام پیدا خواهید کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
ونوس سه‌شنبه 2 آذر 1400 ساعت 12:34 http://venous1400.blogfa.com/

عالی هستی عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد