بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف ۱۰۰: دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو، تا جایی که به یاد دارم، اولین کتابی بوده که برای بار دوم خوانده ام. و این یکی از بهترین کتابها بود برای این تجربه ی جدید، کتابی که ارزش چندبار خوانده شدن را دارد... مشخصا بسته به دوره ای که در آن زندگی می کنیم و دغدغه هایی که در ذهن با آنها کلنجار می رویم، تیتر های متعددی هستند که برنده ی جایزه ی «تاثیرگذارترین کتاب» خواهند بود، در این شکی نیست. و به همین دلیل هم هست که شاید در دوره ی فعلی زندگی، دنیای قشنگ نو می تواند اثری تکان دهنده و تاثیرگذار باشد.


ظاهر فریبنده ی کتاب در نگاه اول شاید ما را به قرابت داستانش به دنیای فعلی بدبین کند: دنیایی که زنده زایی مرده و انسان ها در سازمان «جوجه کشی» در بطری های صنعتی و با هزاران دستکاری بیوشیمیایی و ژنتیکی متولد می شوند. مفهومی به نام پدر و مادر، خانواده، ازدواج و عشق نه تنها منسوخ شده اند بلکه توهینی زشت به حساب می آیند. سازمان شرطی سازی با هزاران ساعت صدای ضبط شده برای نهادینه کردن ارزش های «ثبات بخش»، بازی های جنسی کودکان، سکس با هرکسی که آن را طلب کنید، «سوما»ی آرام بخش و حلال مشکلات، ماشین های پرنده و تمدنی که با دیوار های الکتریسیته از «وحشی کده» ی غیرمتمدن جدا شده است... و شاید فکر کنیم که این دنیا به همان اندازه که وحشت انگیز، ناممکن و خطر آن غیرمحتمل نیز است. اما با نگاهی دقیق تر می توان اکثر مولفه های زندگی فعلی را در همین تصویرسازی های اگزجره یافت: تسلط تکنولوژی برای به کرسی نشاندن ایدئولوژی مهندسی شده ای برای دستیابی به ثباتی که زاییده ی جهالت آرامش بخش و البته رخوت ناک است. مهندسی ژنتیکی و دریای دارو ها و قرص های شیمیایی برای کنترل بیماری در نقش کارخانه ی جوجه کشی انسانی، اسمارت فون هایی که در آن، هر «نوتیفیکیشن» به معنای یک لذت جایگزین ناپذیر است و لذت پذیرفته شدن به صورت «لایک» و «کامنت» در شبکه های اجتماعی در نقش سوما، پورنوگرافی بی حد و حصر برای هر شخصی که در ذهن خود با هرکس و به هر شکل ارتباط جنسی برقرار کند در نقش جایگزینی برای سرکوب نشدن عقده های جنسی، و ابرشرکت هایی که شما را به مصرف کننده های دایم تبدیل کرده اند در نقش سازمان مهندسی احساسات، با این توهم که شما کالای مصرفی خود را انتخاب می کنید، اما در حقیقت این تبلیغات، مد، فشن، سلبریتی های دنبال شونده، چالش های وایرال، و جریان وقفه ناپذیر هنر-صنعت است که به شما دیکته می کند چه بخرید، بپوشید، بخورید، و انتخاب کنید. و تمام این جریانات جز با غالب کردن یک مولفه در شخصیت شما امکان پذیر نیست: هدف زندگی لذت آنی ست، و راه دستیابی به آن، جهالتی تحسین شده است.


پارادوکس عریان شده به دست هاکسلی، نویسنده ی کتاب اما برای باور ما دردناک تر است: این دنیا زاییده ی تعاریف به ظاهر موجه و متعالی فعلی ما از مفهوم «خوشبختی» ست. اگر این دنیا در چشم شما یک «دیستوپیا» است، به این فکر کنید که خوشبختی را چه میدانید: آیا ما هم اکنون برای بهبود سلامت فیزیکی و به تاخیر انداختن پیری و مرگ تلاش نمی کنیم؟ آیا راه و روش زندگی ای که در آن متحمل حداقلی فشار روانی و سرکوب عقده ها نباشیم را نخواهیم پذیرفت؟ آیا پذیرایی درمانی نهایی برای تمام اضطراب ها و لحظات جهنمی زندگی مان نیستیم؟ آیا ایده آل این نیست که هر فرد از جایگاهی که در زندگی دارد و حرفه ای که به آن می پردازد راضی باشد؟ آیا جنگ، فقر، بیماری، اضطراب، درد و مرگ بهتر نیست که تمام شوند؟ خب... دنیای قشنگ نو چنین دنیایی را به تصویر می کشد، و این دنیا یک «دیستوپیا» است، در حالیکه سراسر از مولفه هایی تشکیل شده که هم اکنون در پی آن می دویم.


نکته ی نهایی که در بار دوم مطالعه ی کتاب به چشمم آمد، مفهوم تبعید افرادی که «می اندیشند» و راضی به وضعیت فعلی نیستند به جزیره ی ایسلند است. جزیره ای که در ابتدا گویی مکانی نفرین شده است، اما در انتها طبق توضیحات رئیس کل متوجه می شویم که در آن افراد اندیشمند و قائل به فردیت و دوست دار علم به خوبی و خوشی، اما ایزوله از دیگر افراد زندگی می کنند. تصمیمی ناگزیر برای حفظ ثبات اجتماعی، و در عین حال سرکوب نکردن وحشیانه ی افراد ناسازگار با تمدن مهندسی شده تجویز شده است. ماه ها قبل در باره ی «جزیره ای شدن» و ایزوله شدن جامعه ی الیت از دیگر افراد با دوستی صحبت می کردم، و تاسف می خوردیم از عدم مسئولیت اجتماعی الیت ها برای تاثیرگذاری... شاید فرآیند دو-سه شخصی که سعی در تاثیرگذاری داشتند اما به جزیره تبعید شدند، توسط خود افراد سرمست از لذت های آنی، تفسیرکننده ای این بخش از واقعیت کنونی هم باشد.


دنیای قشنگ نو مستمرا با ۱۹۸۴ اورول مقایسه می شود، و گاهی حتی بحثی در میگیرد در این باره که کدام نویسنده آینده ی سیاه را بهتر پیش بینی کرده... طبق معمول، اگر ثانیه هایی برای سوزاندن دارید، دیدن این ویدیو خالی از لذت نخواهد بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم سه‌شنبه 20 خرداد 1399 ساعت 15:36

سلام بر خزنده
1984 ... میرا... ما ... و چند اثر دیگر از جمله دنیای قشنگ نو همه تلنگرهایی هستند تا ما به خودمان بیاییم این راهی که می‌رویم به کدامین سوست. البته گاهی دانستن آن چیزی را عوض نمی‌کند! اما خب به قول آن حکیم بدانیم و بمیریم بهتر است از اینکه ندانیم و ریق رحمت را سر بکشیم. دنیای قشنک نو را خیلی سال قبل خواندم ... نوجوانی... خیلی مقبول نیافتاد اما چند سال پیش آن را خریدم تا دوباره آن را بخوانم.
مسئولیت‌ناپذیری اجتماعی به الیت‌ها اختصاص ندارد... طبعاً این فرار از مسئولیت از آنها بیشتر دیده می‌شود ولی حداقل در جامعه ما که اوضاع بی‌ریخت است از این جهت که همه انگشت اشاره‌شان جهت متهم کردن به سمت دیگران دراز است.

سلام!

کتابهایی که دفعه ی اول مقبول نیافتاده اند ولی برای بار دوم دلنشین هستن، یک موهبت ناگهانی و غیرمنتظره هستند!

صد در صد که مسئولیت پذیری برای تمام افراد جامعه تعریف میشه، و اتفاقا به قول شما من قبل از فکر کردن به ایسلند دنیای قشنگ نو، انگشت اتهام رو به سمت همان جامعه ی الیت می گرفتم. ولی بعد به این فکر افتادم که واقعا همان نخبه ی بخت برگشته چقدر تلاش کنه تا تاثیرگذاری داشته باشه. این جامعه هست که نخبگان رو به سمت ایزوله شدن می کشونه. اگر مسئولیت نخبگان تاثیرگذاری هست، مسئولیت عموم جامعه هم آغوش باز برای تاثیرپذیری هست... حداقل اینکه نخبه کشی نکنن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد