بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۳۷: آیزاک... دوست دوران کودکی

۱ ماه ویرانگری بود. از همون ابتدا درگیر تکمیل دو مقاله ای بودیم که بخاطر امضای بحث های حریم خصوصی اطلاعات خیلی کند پیش میره. برای همون مثاله ی متدولوژی اصلی رو شروع کرده بودم تا ۲ هفته ی قبل که زمان دانشجو گرفتن graduate school شروع شد. حدود ۸۰ کاندیدا که باید به ۱۳ و ۱۳ به ۴ و ۴ به ۱ نفر می رسید، تا در نهایت به گروه ما اضافه بشه، یک نفری که همزمان به پیوستن به گروه ما از بین ۱۰ گروه دیگه علاقه بیشتری داشته باشه. همزمان این هفته ها به آماده شدن برای ارایه ی سالانه ی گروه ۲۳ جولای گذشت، بارها تغییر دادن موضوع و پرزنت، ران کردن تمام کد ها و نتیجه های به روز شده، تمرین و بهبود و سوال و پاسخ و ... و دست بر قضا دوستان پروژه ی ایران که زمان خلوتی سر منتظرشون بودم دقیقا همین روزها سراغمون اومدن. نمی تونم بگم سخت ترین روزهام بود یا خسته کننده یا کم خوابی ... ولی این آشوب چند کاری برای من آزار دهنده ست. نشون به اون نشون که بعد از تموم شدن تمام این بحث ها امروز ظهر، بلافاصله نشستم سراغ ایده ی تز که این ۱ ماه فقط توی راه و ایستاده وسط اتوبوس و مترو بهش فکر می کردم...


اما این خستگی رو با خیلی چیزها، مثل دوچرخه سواری های هر از چندگاهی و سر زدن دوباره به آفیس سپری کردم، و البته کتاب های Foundation آیزاک آسیموف. آخرین باری که از آسیموف کتابی خونده بودم شاید بیشتر از ۸ سال نداشتم... و اون هم به یاد دارم که کتاب های علمی کم حجم در مورد شیمی و فیزیک برای بچه ها بود. فی الواقع هنوز یادم هست که مفهوم ویتامین، واکسن، کهکشان و DNA رو از همون کتاب ها یاد گرفته بودم. می دونستم که آسیموف یکی از آیکون های انتلکت آمریکایی هست و هیچ وقت نویسنده ی سای فای نویس صرف هم نبوده. به خودم گفتم بعد از سالها چرا یه کتاب سای فای نگیرم دستم؟ البته فارغ از «راهنمای کهکشان» داگلاس آدامز که ۲ از ۵ کتاب سری معروفش رو خونده بودم.خلاصه که پیچیدم در وادی سای فای و احتمالا تا ۱ سالی همینجا بمونم. البته که سری کتاب های Foundation شاید دورترین و عجیب ترین داستان با برچسب سای فای باشه. تمام فصل های کتاب شامل گفتگوی افراد هست، البته درفضای تمدن فضایی و امپراطوری کهکشانی و غیره. اما خبری از جنگ اسپیس شیپ ها یا نافرمانی ربات ها یا تکنولوژی های عجیب و غریب نیست. نکته ی خوب این هست که نویسنده ها و کتاب های فراوانی در ادامه ی راه در انتظار من هستند! ماه بانو هم متعاقبا پیچش خودش در وادی کمدی رو احتمالا شروع کرده. مدتها بود حوصله ی کتاب نداشت و دیشب بهش پیشنهاد یک کتاب روون و کمدی و روزمره رو دادم... «مثل چی؟» «مثلا خانواده ی من و بقیه حیوانات... پیرمرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد... یا شایدم بوی سنبل عطر کاج... آره باید از اون خوشت بیاد. من البته نخوندمش. نویسنده ش یک خانوم مهاجر به آمریکا هست». و او هم می گفت که «آخه مثل تو نیستم که با کتاب بلند بلند بخندم...» و من هم گفتم مگه قرار هست بلند بلند بخنده... و حالا ۵ دقیقه به ۵ دقیقه یه قهقهه ی ۳ ثانیه ای ازش می شنوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد