بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۴۲: خلسه ی زمستانی

آمار کرونا که بالا رفته دوباره سوییچ کرده ایم روی حالت ریموت. هفته ی قبل چهارشنبه میتینگ هفتگی مان را داشتیم و آفیس رفتن مان تا اطلاع ثانوی کنسل شد. چند روزی می شود که کتاب نخوانده ام. همیشه در مسیر رفت و برگشت در مترو مطالعه می کردم و حالا انگار در خانه وقتش پیدا نمی شود. کمبود وقت که شوخی بیش نیست، در واقع باید بگویم حواسم به کتاب خواندن نمیرود. آمدن ما هم داستانی شد برای خودش. کمی اعصاب راحت می خواستم و فرصت دوباره ی ساختن زندگی. فرصت همچنان باقیست و آمدن مان همچنان بهترین اتفاق بود اما گرفتار جبر روزگار شدیم دیگر. اوضاع ایران همه جوره که همیشه تبخال مغزی مان شده، سر کار رفتنمان هم اینطور. تفریح مان را همان ماه های اول کردیم ولی دلم همچنان پراگ می خواهد و وین و بروژ و آتن. شکر که کارمان به خوبی پیش میرود و به قول پدر که از قدیمی ها نقل می کند، آب مان سرد است و نان مان گرم. شکر. دیشب یکی از دوستان از احوالات می پرسید و میگفتم باورت نمیشود اگر بگویم هنوز بعد ۱ سال سر برج استرس دارم که نکند حقوق مان را به موقع واریز نکنند.


هوا هم تکلیفش با خودش معلوم نیست. یادم می آید پارسال همین روزها با روزهای گرم خداحافظی کرده بودیم و باران یک روز کامل میبارید و ۱ ساعت استراحت می کرد. امسال دلش نمی آید سرد بشود. چندروزی در گرمای ملایم پاییزی سپری می کنیم و دوباره باران شروع می شود. نتیجه اش شده حمله ی انواع حشرات به بالکن خانه که زیر گرمای آفتاب خوش خوشان شان است. چهارشنبه که رسیدم خانه ماه بانو خسته از جدال طاقت فرسا با کفشدوزک هایی که راهشان را به خانه پیدا کرده بودند تعریف می کرد. ۵ روز دیگر وارد نوامبر می شویم. پارسال همین روزها فروشگاه ها شروع می کردند به آوردن درخت های کاج خانگی و تزئینات کریسمس. قفسه ها را هم با گلو-واین و شکلات های کریسمس پر می کردند. همین نوامبر بود که یک روز رفتیم تُلوود فستیوال کریسمس و اسنک خوردیم و نوشیدنی گرفتیم و نشستیم در چادر ۳۰۰-۴۰۰ نفری شمالی فستیوال و ۱ ساعت جاز گوش کردیم، هنوز بوی گرم دارچین و همهمه ی مردم پس زمینه ی ساکسیفون و بوم بوم خلسه آور پیتزیکاتوی ویولن سل توی سرم می چرخد.  زمستان برای نو شدن سال فصل بهتریست. هوا سرد هست و حسابی می شود خوش گذراند. بهار فصل کسالت هست. کدام عاقلی بهار سالش را نو می کند؟ از همان بچگی میدانستم نوروز یک مرگش می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد