-
روز ۴۵۹: چنین گفت خزنده
یکشنبه 22 اسفند 1395 15:19
- که زندگی ما به دو بخش تقریبا مساوی تقسیم می شود: بخش اول در حال آدم شناسی هستیم، و بخش دوم در حال پیاده سازی شناخت کسب شده در زندگی... این بخش دوم فقط یک کمی دیر راه می افتد. - دارم آدم شناسی می کنم این روزها... فالس پازیتیو که زیاد تجربه کرده ام. امیدوارم فالس نگتیو در کار نباشد. - حالا که بحث کانفیوژن ماتریکس شد،...
-
روز ۴۵۸: از آنها که می دانی
شنبه 14 اسفند 1395 13:37
می دانی که قبل از هر چیزی یک پاترول دو رنگ نیاز هست. نوک مدادی و نقره ای، دو در باشد بهتر است، شخصی طوری جلوه می کند. بالایش می توانیم یک باربند نصب کنیم شاید که نیاز شد. نیاز هم نشد، بالاخره رخ دارد برای خودش. داد می زند که:«ما اهل سفریم!» درونش را پایه هستی چرم نباشد؟ آخر می چسبد به تن. آدم عرق می کند اصلا زهرمارمان...
-
روز ۴۵۷: روز تکمیل فردی و زمانبندی مقاومتی
دوشنبه 9 اسفند 1395 21:00
من این روز را اینگونه نامگذاری می کنم، چون امروز کلی کار نصفه نیمه را تمام کردم و یکی دوتا دیگر را هم انجام بدهم با هم می نشینیم یک نفس راحت بکشیم. - بالاخره رفتم متریال ساخت ربات را از بازار گرفتم. البته به قیمت پاهایم که بعد از ۴ ساعت پیاده روی با ۵ کیلو وزن کوله پشتی، از درون خرد شدند - نمره ی بچه های کلاس را تحویل...
-
روز ۴۵۶: کیم کارداشیان علیه خودو فان روسوم
یکشنبه 8 اسفند 1395 14:56
خیلی وقت هست که هم من هم شما می دانیم، یا حداقلش می بینیم، که غول های علم و دانش زیاد پتانسیل سلبریتی شدن را ندارند. این وسط یک بیل گیتس را همه می شناسند که همه اش بخاطر پولش هست، یک دانه هم مرحوم استیو جابز را که اپل آفرید. غیر از این دو نفر دیگر چه کسی را می شناسیم؟ آها مارک زوکربرگ هم هست که کلا داستانش با همه فرق...
-
روز ۴۵۵: استک اور فلو
یکشنبه 8 اسفند 1395 11:43
اگر Stack overflow را نمی شناسید یا برنامه نویس نیستید یا اگر هستید دو حالت دارد... یا خدای برنامه نویسی هستید که نیازی به این وبسایت ندارید یا آنقدر noob هستید که مشکل جدی در حد مراجعه به این سایت پیدا نمی کنید. خلاصه که اگر هیچ کدام از اینها نباشید، حتما این پناهگاه نهایی بیچارگان کدنویسی را می شناسید. یک چیزی در...
-
روز ۴۵۴: کویند د ترم
شنبه 7 اسفند 1395 13:44
- به ویکیپدیا بگویید Wide Domain Trading را خزنده اولین بار coined the term کرد. زمانش را هم بگویید ۱۱:۰۰ صبح روز ۲۵ فوریه به وقت تهران. اگر پرسید یعنی چه، بگویید از خانواده ی اتوماتیک تریدینگ ها بوده و در برابر High-Frequency Trading قرار می گیرد. استیل کاری اش هم خزیدن وسط یک مشت عدد برگرفته از تمام سهم های موجود...
-
روز ۴۵۲: مرتیکه شلخته
چهارشنبه 4 اسفند 1395 13:20
واقعا من برنامه نویس نبودم که git را بشناسم. وگرنه که چطور می شود یک پروژه را بدون git چرخاند؟ پروژه که هیچ... اینها شرکت را بدون git می چرخانند! اولش به بالا دستی ام گفتم: گیت استفاده نمی کنید؟ - گیت چیه؟ - ... سیستم مدیریت کد، مدیریت پروژه ... (نگاه مستمر غلیظ بدون پلک) نه؟ نمی ترسید کداتون پاک بشه؟ بخواید عوضش...
-
روز 451: گلوریوس کام بک
چهارشنبه 4 اسفند 1395 08:55
دلیل نمی شود حالا که یونایتدی هستم از کام بک سیتی خوشم نیاید. این gut داشتن را خوشم می آید. این نا امید نشدن را. دیشب بعد ۳-۳ دیگر رفتم خوابیدم. ولی صبح وقتی ۵-۳ را دیدم حسابی این دونت گیو آپ طوری فوتبال چسبید بهم. البته ته تهش موناکو قرار هست صعود کند ها! ولی خب، بگذاریم این یک ذره را هم سیتیزن ها خوش باشند... یادم...
-
روز ۴۵۰: third time's a charm
شنبه 30 بهمن 1395 19:42
این بار سوم در طول سه چهار سال اخیر هست که یکی از روزنوشت ها را مهر می زنم به اسم شروع پروسه ی اپلای. دفعه های قبل را خوب یادم هست، یادم هست همان زمان چقدر زور می زدم که کارهایم خوب پیش برود. ولی الان می بینم که اصلا آن روزها، صابون به تن مالیدن بود، نه پوست کنده شدن... این مدت انقدر کارها خواست بشود و نشد که بقیه این...
-
روز ۴۴۹: این بار...
شنبه 9 بهمن 1395 13:25
زمانش که فرا برسد، متوجه خواهی شد... مثل گشتن به دنبال یک چهره ی نیمه آشنا میان خیل عظیم عابران پیاده رو، و شکی که با دیدن هر چهره می کنی که «آیا خودش هست؟» ... اما وقتی فرا می رسد، می گویی: «خودش هست!» امید به موفقیت انسان را جلو و جلوتر می کشد. می گویی «شاید این بار...» اما می دانی نمی شود. ولی نمی خواهی حسرت انجام...
-
روز 448: چرخ برای چرخیدن است دیگر!
پنجشنبه 30 دی 1395 00:36
این روزها واقعا دارم بزرگ می شوم. یعنی هر روزش را به اندازه ی یک روز تمام بزرگ می شوم. چندین روز هست که صبح با اضطراب تمام نشدن کارم بیدار می شوم و شب با اضطراب شروع نکردن کار... ولی امروز پیش خودم فکر می کردم که حداقل نسبت به ۲ سال قبل، وقت کمتری برای افسرده شدن دارم. کار آدم را روی زمین نگه می دارد. آرزو و امید...
-
روز 447: یک قاشق بیسکوییت خیس خورده ی مارسل پروست
سهشنبه 14 دی 1395 12:30
اینجا نوشتن دیگر برایم حال و هوای نوستالژی گرفته... فاصله افتاده و نمی دانم اصلا این طور نوشتن چه جایگاهی توی روزمرگی هایم دارد. اما امروز، ظهر، وقتی که هیچ کسی توی آزمایشگاه نبود، و من از مصاحبه ی کاری ساعت ۹ برگشته بودم، یک لحظه احساس کردم همان فشاری را دارم تحمل می کنم که قدیمها سر و کله اش که پیدا می شد، سریع می...
-
روز 446: آناتومی صحبت با خود
یکشنبه 9 آبان 1395 00:07
منی که از حرف زدن با خود می گویم، اصلا در برابر یک عده نخودی هم به حساب نمی آیم ها. به قول معروف واقعا «دیده م که می گم». یک کسی هست توی پژوهشکده مان که من به شخصه تا ۳ ماه اول فکر می کردم این یک مخاطب خاص شدید دارد. بسکه تب لت می گرفت دستش و هدفون می گذاشت گوشش و طول راهرو را می رفت و می آمد و می گفت:«خب اینجا رو...
-
روز 445: node درمانی و طعم خوش فوتبال دستی
جمعه 30 مهر 1395 22:09
- ببینید من زیاد خوشم نمی آید نبش قبر بکنم. خوشبختانه آدمی هم نیستم که حرص گذشته را زیاد بخورم. ولی این بار باید ترک عادت کنم به دو دلیل. یکی اینکه مقدمه ی حرفم هست، و دوم اینکه «این یک مورد» را باید یک کجا ثبت کنم تا بعدا اگر از من پرسیدند «پس چرا نامردی کردی در حق فلانی؟» دیگر وراجی نکنم. بهشان بگویم «بروید لطفا به...
-
تعارف 95: Mr.Robot
یکشنبه 25 مهر 1395 20:58
-
روز 444: گزارشی بر تغییرات آیزنتروپیک یک حجم کنترل
شنبه 24 مهر 1395 18:27
سلام به تاریخ آخرین پست نگاه می کنم... ۱۳ مرداد. درست یادم نیست در چه موقعیتی بودم که تصمیم گرفتم برای مدتی اینجا نباشم. یعنی دلیلش را یادم هست. خوب هم یادم هست... گفتم برای یک بار هم که شده ناپدید شدن، دگردیسی و ظاهر شدن دوباره را تجربه کنم. مثل گندالف خاکستری که با ردای سفید نو برگشت. مثل همه ی این فیلم های هالیوودی...
-
پست نسبتا ثابت
چهارشنبه 13 مرداد 1395 21:02
به منظور اجرای مقاصدی شوم، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون نویسنده خواهد بود. امضاء: خزنده ی شیطانی
-
روز ۴۴۳: تو بمان
یکشنبه 10 مرداد 1395 21:01
خواهش می کنم تو یکی دیگر مثل چند ده نفر دیگر دود هوا نشو! همین طور انرژیک باقی بمان، با تلاشی که این مدت اخیر می کنی تا پارسی صحبت کنی و نو و بدیع کلمه هایت را انتخاب کنی. همینطور پایبند به تمام آرزوهای چند ساله ات بمان. و همچنان از کیچ پرست های تازه به دوران رسیده متنفر باش. زیر عکس most prestigious and noble...
-
روز ۴۴۲: شرطی لازم و احتمالا کافی به نام آرامش
پنجشنبه 7 مرداد 1395 22:56
از مکاشفات خزنده ی اعظم همین شما را بس که پارامتر هایی بسیار در شکل گرفتن آینده تان نقش دارند. پارامترهایی خوشبو و خوشرنگ نظیر اسکناس، پارامتر هایی نامرئی و نایاب نظیر استعداد و انگیزه و پارامتر هایی ترسناک و خشن نظیر هدف... اما یک پارامتر گوگولی وجود دارد که یک تنه می تواند جور نبودن قبلی ها را بکشد. لازم که صد در صد...
-
روز ۴۴۱: مثلا برویم ناگویا
دوشنبه 4 مرداد 1395 18:46
خب وقتی ۴ روز پشت سر هم کار اداری دارم و کارم گیر عزیزان کارمند هست خیلی یاد ژاپن و اتفاق اخیری که در توکیو افتاد می افتم. وقتی که ۲۰ دقیقه برق شهر قطع شد و وزیر نیروی ژاپن در مقابل دوربین خبرنگاران ۲۰ دقیقه به حالت تعظیم ایستاد، و بعدش هم ریپورت دادند که این ۲۰ دقیقه قطعی برق، ژاپن را در rat race صنعت و اقتصاد، ۴۲...
-
روز ۴۴۰: Pokemon GO و مساله ی تنازع بقا
جمعه 1 مرداد 1395 01:15
تنازع بقا. [ ت َ زُ ع ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از اصول نظریه ٔ داروین و پیروان او، وجود تنازع بقا در دنیای موجودات زنده است و آن عبارت از قبول وجود یک کشمکش دائم میان موجودات زنده می باشد که به انتخاب انسب منجر می گردد. آقای دکتر سیاسی آرد: ... نظر کلی آنها (داروین و پیروان او) درباب تغییر شکل موجودات روی...
-
روز ۴۳۹: Encore
چهارشنبه 30 تیر 1395 15:11
از سه سال پیش تا الان، بازه ی مرداد تا دی ماه همیشه آبستن مهمترین اتفاقات شده است. دو شش ماهه ی درخشان من را به اینجا رساند. همیشه هم اولش یک جور شروع می شود: به الانم فکر می کنم و به وضعیتی که می توانم شش ماه بعد داشته باشم. بار اول مربوط می شود به ترم آخر دانشگاه و انجام دادن پروژه کارشناسی... باورتان می شود اصلا...
-
روز ۴۳۸: اثبات کنید
دوشنبه 28 تیر 1395 11:05
- بالاخره یک روز اثبات می کنم که ما همه واقعیت مجازی گنجانده شده توی یک چیپ کامپیوتری متعلق به شرکت IBM هستیم. البته این شرکت، ویژنی از خودش را هم توی این واقعیت مجازی چپانده فکر کرده خریم نمی فهمیم. رد می خواسته گم کند. ولی من مچش را گرفتم. یک روز اثبات می کنم. - در کتاب مقدس خزندگان آمده:«روزی خواهند فهمید...» چه...
-
روز ۴۳۷: پیچیده مثل جریان همرفتی گاز های مشتری
پنجشنبه 24 تیر 1395 18:27
در هر لحظه از زندگی، ما در پوسته ی آهکی تخم مرغی مجموعه باور ها، اعتقاد ها، عادت ها و آرزوهایمان زندگی می کنیم، و در همین پوسته تغییر می کنیم. هر اتفاقی که رخ می دهد داخل همین مرز هست. اما تغییرات آستانه ای دارند، اگر از آن بیشتر شوند، این پوسته ترک می خورد و می شکند. سر بلند می کنیم و خودمان را در پوسته ای بزرگتر می...
-
روز 436: تایم لاین شبانه
سهشنبه 15 تیر 1395 04:53
ساعت ۳:۳۵ دقیقه... حسی که نمی توانم توصیفش کنم... دوست دارم فقط بنویسم. دوست دارم بنویسم: نمی توانم توصیفش کنم. ساعت ۳:۴۷ دقیقه... دارم فکر می کنم. به تمام احتمالات. دارم راه حل ها را دانه دانه توی ذهنم محک می زنم. حتی انقدر ماجرا پیچیده می شود که روی کاغذ میاورمشان. به خودم می گویم: راهش را پیدا می کنی. باید پیدا...
-
روز 435: در ستایش دوام آوردن
چهارشنبه 9 تیر 1395 19:08
بله دوست عزیزم: The darkest hour is just before the dawn امضاء: خزنده ی اختاپوس
-
روز 434: در محضر فون نویمان به روایت ادوین توماس جینز
شنبه 5 تیر 1395 12:59
- کاش در و تخته ای به هم چفت شود و عقلمان سر جایمان بیاید و سیلابس منطق، آمار و احتمالات را با عمقی بسیار کم و صرفا برای آشنایی جوجه های از تخم در آمده مان، در برنامه ی درسی دانش آموزان جای بدهیم... چه حرفها! چه آرزو ها! - تئوری احتمالات Jaynes می خوانم. می چسبد... شروع نشده دارد تمام می شود... - یک جای کتاب آمده که...
-
روز 433: بیش تفسیر گری و خود استرونات پنداری
جمعه 4 تیر 1395 01:04
عکس بالا چرا انقد حس خوبی به من می دهد؟! حرارت آتش لباس فضانورد را حس می کنم. و احساس می کنم می دانم کجا دارد می رود. و به طرز عجیبی این عکس برایم mainstream است، انگار که روزی ۲۰ بار توی خیابان با این وضعیت مواجه شده باشم... خودم را جای آن فضانورد می گذارم. و یک کسی که من را می شناسد هم توی آن ماشین سدان سیاه رنگ...
-
روز 432:آقا از اول
چهارشنبه 2 تیر 1395 22:18
- یکجور هایی به طور رسمی مسابقات ۱۰ روز دیگر برای ما منتفی شد. به امید یک لیدر انسان تر برای مسابقات بعدی،کسی که انقد راحت سرش بابت وقت سفارت کلاه نرود! فعلا حرصش را نمی خورم. وقت حرص خوردن ندارم. باشد برای بعد. - از قدیم گفته اند که قدر عافیت مگر حالی ات می شود الا مگر گیر بیافتی. مثل سلامتی. مثل سلامتی ای که وقتی...
-
روز 431: گذر لگاریتمی ثانیه ها و انگیزه ای که نمی سوزد
شنبه 29 خرداد 1395 14:33
باورتان نمی شود که یک قرن منتظر همین امروز بودم! البته یک دو روز دیگر هم بگذرد تمام می شود، ولی به صورت رسمی من امروز آزاد شدم. دوتا امتحان اعصاب خورد کن که روانم را به هم ریخته بود و باید تمام می شد. سومی هم همانی هست که باید در موردش ۱۰-۲۰ تایی کتاب بخوانم و خیلی هاشان هم خوانده م. پس خطر خاصی ندارد برایم... اینکه...