-
روز 271: مکاشفات کاغذی
چهارشنبه 27 خرداد 1394 03:08
یکسری لذت هایی هست که کتاب نخوان ها هیچ وقت تجربه اش نمی کنند. مثل ورق زدن کتاب نویی که همین نیم ساعت پیش خریده شده است. مثل بوی کاغذ و جوهر و جلد مات کتاب. مثل خواندن پایان شوکه کننده ی یک رمان، مثل یک جمله ی غیر منتظره در شرایطی خاص در یک داستان کوتاه و مثل همین اتفاقی که برای من امروز توی مترو افتاد، یعنی خواندن...
-
روز 270: پلیمر
سهشنبه 26 خرداد 1394 03:27
قدیم ها می گفتند آدم سفر دیده عقلش خوب کار می کند. ریش هنوز سفید نکرده چنته ی تجربه اش را می بندد. خب آدم دنیا دیده باید هم با تجربه باشد. ولی معلوم نبود که این آدم دقیقا کجای دنیا را دیده که به این درجه از بینش رسیده! من فکر می کنم "مردم" دنیا را می دیده. هرچقدر بیشتر زندگی های متفاوت را می بینم، بیشتر به...
-
روز 269: قلعه ی باستیانی
دوشنبه 25 خرداد 1394 03:30
endless flight گوستاوو سانتاولالا برای بار هزارم شروع می شود و من با چشم های گود افتاده و پلک های نیمه بسته، مثل ادوارد نورتن اول فیلم فایت کلاب به مانیتور زل زده ام. ده صفحه دیگر برای ترجمه باقی مانده است. و من تصمیم را برای رها کردن این کار لعنتی بعد از 3 سال گرفته ام. همین ده صفحه و تمام یک شعری هست که رامشتاین می...
-
تعارف 75: اتحادیه ی ابلهان- جان کندی تول
یکشنبه 24 خرداد 1394 15:50
ایگنیشس گفت:"ما نباید راه و روش خدا را مورد چون و چرا قرار بدیم." "شاید راست می گی، ولی اصلا درک نمی کنم." "شاید نوشته های بوئتیوس به شما بصیرت بیشتری بده." "من هر روز قصه های پدر کلر و پدر بیلی گراهام رو تو روزنامه می خونم." ایگنیشس شلپ شلپ کنان گفت:"خدای من! همینه که این...
-
روز 268: نجات کره ی زمین با چسب چوب، آرد ذرت و روغن زیتون
شنبه 23 خرداد 1394 23:45
من که می گویم خواهر کوچکم یک بیش فعالی نهفته در تمام وجودش دارد. هر چقدر هم هشدار می دهم گوش نمی کنند. این حالایش مردانگی می کند تمرکزش را سر درس حفظ می کند و توی خانه در و دیوار را سرمان آوار نمی کند. ولی بعید نیست یکی دو سال دیگر همین ماجرا باشد. فقط دو تا کار می تواند این موجود را سر جایش بنشاند (البته منهای تبلت...
-
روز 267: خزنده می نوازد
جمعه 22 خرداد 1394 23:17
حس کسی را دارم که... حس کسی که... کسیییی که... حس کسی را دارم که برای اولین بار یک قطعه ی نسبتا درست و درمان پیانو را، نسبتا درست و درمان اجرا کرده است! Minuet in G major- J.S.Bach سر تا تهش پر اشتباه و مکث های گم کردن نت است. ولی خب من قول می دهم از اولین دفعه ای که راخمانینف پیانو زد، بهتر بود کارم. از خودش پرسیدم...
-
روز 266: دست از سر خدا بردارید!
پنجشنبه 21 خرداد 1394 01:24
"اخلاق باور" به عنوان یک ارزش طرفداران زیادی دارد؛ صد البته لایق طرفدارانش هم هست. "اخلاق باور" یعنی همان حرفی که کلیفورد زد "همیشه، همه جا، و برای هرکس خطاست که بر اساس قرائن ناکافی به چیزی معتقد شود" . این یعنی در برابر اعتقاداتمان خودمان را مسئول بدانیم. قبل از اینکه به صحت گزاره ی A...
-
روز 265: هرکسی صلیب خودش را به دوش می کشد
چهارشنبه 20 خرداد 1394 00:51
من از ویدیوهای وایبری و واتس آپی متنفرم. از این ویدیو های طنز که یک کسی می خورد زمین جمجمه اش فرو می رود توی دیوار، یک بچه هفت بار پشتک می زند از کاناپه می افتد، موهای یک کسی آتش می گیرد... بعد همه هم می خندند! یا ویدیو هایی که می خواهند آدم را حالی به حولی کنند و عظمت پروردگار را به یاد ما بندگان خس و خاشاک بیاورد و...
-
روز 264: معتاد رنج
سهشنبه 19 خرداد 1394 00:27
در زندگی از فکر به اتفاقات و شرایط بغرنج بسیاری رنج می کشیم، در حالیکه خیلی از آنها حتی برای یکبار هم اتفاق نمی افتند. ما صد بار از مرگ انسان های عزیز زندگیمان رنج می کشیم. نود و نه دفعه در ذهنمان می میرند، و دفعه ی آخر در واقعیت... و ما صد بار پیر و شکسته می شویم. در مواجهه با مسائل به ظاهر حل نشدنی سر پایین می...
-
روز 263: اشتغال زایی بین المللی
یکشنبه 17 خرداد 1394 22:49
یکی از آیکون های فرهنگی منحصر به فرد ایرانی ها، بازی اسم و فامیل است. 33 تا حرف که بیشتر نداریم. آیتم ها هم اسم است و فامیل و گل و رنگ و ... نهایتش یک فیلم و کارتون هم اضافه کنیم. چندبار باید بازی کرد تا تکراری بشود؟ من یادم است هر دفعه در دور همی ها یا سرنخ بازی می کردیم یا اسم و فامیل. هر دفعه هم مثل فینال برزیل...
-
روز 262: I'm Jack's disrupted motivation
یکشنبه 17 خرداد 1394 01:45
طبق گفته های مل تامپسون در کتاب "من"، شخصیت ما پارچه ی رومیزی ای است شامل تمام داشته هایمان که از حافظه قرضش گرفته ایم، و این پارچه افتاده است روی میز واقعیات بیرونی. دنیا بدون "من" یک تکه گوشت یخزده است، و "من" هم بدون واقعیات بیرونی، یک پلاستیک خالی و پاره پوره است که معلوم نیست به چه...
-
روز 261: کرم 3-1 و یک داستان کوتاه دیگر
شنبه 16 خرداد 1394 01:49
- یعنی به شرفشان قسم خورده اند دو تا ست ببازند، بعدی را بترکانند، آخری را هم بزنند در و دیوار تا بازی 3-1 تمام بشود. مرض! یا 3-0 ببازید یا حداقل یک امتیاز بگیرید. - حوصله اش را ندارم! کاش این کار دستگاه لعنتی را نمی گرفتم اصلا. اصولا سه نوع مواجهه با مسائل داریم که دوتایش به هیچ کجا نمی رسد و یکی از آنها مواجهه ی...
-
روز 260: پدیده ی نسبیت لا ویدا لوکا
جمعه 15 خرداد 1394 17:43
زندگی دیوانه وار، یا به بیان شاعرانه ی جیبسی های کلاه ده گالونی بر سر La vida loca ، از آن چیزهاست که خیلی راحت می شود در باره اش یک چند ساعتی سخنرانی کرد و مردم را سر کار گذاشت. همین کاری که پپسی با live the moment اش می کند و همه جامه بر کنند که "در لحظه زندگی کن" البته این ویدا لوکایی که چند سالی می شود...
-
روز 259: مورچه های کارگر
پنجشنبه 14 خرداد 1394 19:11
آلدوس هاکسلی در کتاب "دنیای قشنگ نو" می خواهد بگوید (یا به نظر من دیگران می گویند که آلدوس هاکسلی می خواهد بگوید) که زندگی زیبای جمعی الزاما نظم عمومی، و اینکه هر کسی سر جای خودش باشد نیست. در دیالوگ "وحشی" با "مصطفی موند"، وحشی که نماد دنیاییست که الان داریم، انتخاب باز، ریسک، شعر و خدا...
-
تعارف 74: Symphony no.1- Charles Ives
پنجشنبه 14 خرداد 1394 16:57
شوخی زمانه شامل حامل جناب چارلز آیوز هم شده است. همان اتفاق حرص در بیاور "بی توجهی مردم معاصر به یک اثر هنری". در هر صورت، ما مدرس و منتقد موسیقی نیستیم که بیشتر از این از آیوز حرف بزنیم. ما فقط فایل های موسیقی را که بقیه به ما داده اند باز می کنیم، و هر وقت از یک کدامش خوشمان بیاید آنقدر گوشش می دهیم که آن...
-
روز 258: خیانت شیرین
چهارشنبه 13 خرداد 1394 18:10
شاید دنبال یک بهانه بودم برای قبول این گذر. خب هیچ وقت نمی توانم بگویم گیتار را کمتر از پیانو دوست دارم. چون چطور می شود از خیر امثال باریوس گذشت؟ و این واقعیت هم وجود دارد که من 4 سال با تمام نت های کلاسیکم زندگی کردم. ولی خب... وقتی گیتارم شکست و اول بخاطر کنکور, و بعدش بخاطر کمبود وقت و حالا بخاطر ترس از اینکه شاید...
-
روز 257: برو کار می کن
دوشنبه 11 خرداد 1394 01:05
سیلوین تسون در کتاب "در جنگلهای سیبری" و تا آنجا که یادم است به نقل از داستایوفسکی می گوید: کسی که در روز کمتر از 6 ساعت کار نکند، شب لایق رختخواب نیست. البته باید ذکر کرد که اول "کار" نه از این کار ها که کارمندان ایرانی می کنند. "کار"...! ثانیا آن رختخواب هم قاعدتا استعاره ای است از خواب...
-
روز 256: جایی برای پیرمرد ها نیست
یکشنبه 10 خرداد 1394 01:52
یک ماجرای جالبی وجود دارد: من می دانم که چه یک نفر باشم و کارهایم را پیش ببرم چه هزار نفر روی سر و کولم بلولند و من همان کارها را پیش ببرم، دارم به یک اندازه تلاش می کنم. چه بسا با اطراف شلوغ، کار سخت تر است. و این را هم می دانم که وقتی از فرط تنهایی افکارم پر از مزخرفات می شود، نه ربطی به شرایطم دارد نه ربطی به...
-
روز 255: قانون "احمق فعال-عاقل منفعل"
جمعه 8 خرداد 1394 21:21
این قانون که در روز 29 می سال 2015 توسط خزنده کشف شد بیان می دارد که: "کمک رساندن یک فرد احمق حدود 3.7 برابر کمک نرساندن یک عاقل به آدم ضربه می زند." الان من باید از خواب امروز و کارهای فردایم بزنم تا گند یک احمق را درست کنم. سرم دارد منفجر می شود... پ.ن. این لپ تاپ هم وسط این همه بدبختی بازی اش گرفته. تست...
-
روز 254: حق با من است
جمعه 8 خرداد 1394 02:09
قرار گذاشته بودم با خودم که از ساعت 7-8 شب به بعد تمام وسایل ارتباطی ام را خاموش کنم و نه چیزی بگویم نه چیزی بنویسم. چون انگار یک رگه ام از یکی از آباء و اجداد به گرگینه ها بر می گردد و من شبها بعضا خطاهای غیر قابل جبران مرتکب می شوم. البته امشب یک سوال بی خطر از خودم دارم... پرداختن به یک موضوع از چه زمانی به بعد...
-
روز 253: خزنده ها هم پرواز می کنند
پنجشنبه 7 خرداد 1394 15:42
می ترسم بگویم: کارهایم فوق العاده پیش می روند. چون آخرین باری که همه چیز عالی به نظر می رسید، من گرفتار یک ماجرای دو سه ساله شدم، وضعیت دانشگاهم حسابی به هم ریخت و هزاران چیز را مفت و مجانی از دست دادم. اگر چه خیلی چیز ها هم بدست آوردم. اما خب... فکر می کنم تا همین یکی دو هفته ی پیش که نتیجه ی کنکور ارشد آمد، من در...
-
روز 252: وقایع اتفاقیه
چهارشنبه 6 خرداد 1394 09:26
ساعت، 9:09... بعد از یک ساعت ترجمه ی یک متن مزخرف شیمی در باره ی جداسازی پروتئین ها به همراه مباحثه ی همزمان با مادرم در مورد معنای نماد و تفاوت میان sign و symbol، حالا نشسته ام تا اینجا یک کمی تفاله های فکری ام را بیرون بریزم. زمان حقیقتا نسبی است؛ زیاد با سحرخیزی میانه ی خوبی ندارید، مثل خودم، یک بار ساعت 7 بیدار...
-
روز 251: اکتشافات شخصیتی
دوشنبه 4 خرداد 1394 13:00
تغییراتی به هر دلیلی در یک زمانی به هر شکلی در من بوجود آمده است. فقط این را می دانم که با چهار سال پیشم خیلی متفاوتم. تازگی ها انجام کارهای روتین و معمول برایم تبدیل به کشف موضوعی جدید شده است. مثلا مثل هزار دفعه ی دیگر با دوستانم می نشینم و بگو و بخند دارم و ناگهان احساس می کنم که "من دیگر نمی توانم اینکار را...
-
روز 250: یک بار دیگر...!
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 00:23
انگیزه ی "نقطه ی شروع" در بیشتر مواقع استارت کار است. خط زدن یک نوشته، برای شروع نوشته ی بهتر به درد نمی خورد. یا باید کامل و تمیز پاکش کنی، یا ورق را به سبک نویسندگان لوس فیلم ها پاره و مچاله کنی و بیاندازی توی سطل آشغال. همان داستان معروف "از شنبه شروع می کنم" ! من هم یکی از این نقطه های شروع گیر...
-
روز 249: زندگی آقای "خ"
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 15:55
وبلاگ نویسی تفاوت های بسیاری با پر کردن دفترچه ی خاطرات دارد. در واقع شباهت این دوتا چیزی بیشتر از شباهت پنگوئن و عقاب نیست. برای من نوشتن در باره ی روزهایی که با اتفاقات روان و رو به جلو پر شده باشد خیلی لذت بخش است. نوشتنی که هدفش ثبت وقایع باشد نه خود واکاوی به دنبال بیماری درونی. اما خب... بالاخره هر زندگی ای هم...
-
روز 248: دویست و بیست و چهار ِ مقدس و سریر خلقت
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 12:14
هفته ی پیش در چنین روزی بود که نتایج کنکور ارشد آمد. بعد از حدود سه ماه سرگردانی و چرتکه انداختن برای حدس رتبه. من بعدی از جلسه ی کنکور فکر می کردم حدود 800 رتبه ی معقولی باشد. بعد که کمی اعتماد به نفس مصنوعی به خودم تزریق کردم حدسم را تا رتبه ی 100 هم پایین آوردم. حتی اعتراف می کنم به دو رقمی هم فکر کردم. ولی بعدش...
-
روز 247: مهاجران مجازی
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 01:43
از آنجایی که این تصمیم پر است از خشم و عصبانیت و نفرت، صرفا انجامش می دهم و بدون توضیح از کنارش می گذرم. من فقط یک نوشتن را برای تعادل روحی ام دارم، و آن را هم یک ماهی می شود که "بلاگفا" از من گرفته است! از یک ماه قبل هم اتفاقات زیادی افتاد که می خواستم هر کدامشان را با هزار آب و تاب تعریف کنم. مثل نمایشگاه...