بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 283: یه همچین چیایی توو خودم دارم

بحث علاقه ی تحصیلی و شغل داغ شد، گفتم یک نصفه نیمه تعارف بزنم!


سایت www.sokanu,com البته همه اش free نیست، اما در حد سنجش اولیه اش را اجازه دارید انجام دهید. یک تست حدودا چهل دقیقه ای در مورد تجربیات و اهداف، علاقه، محیط کاری و ... انجام می دهید (بر پایه ی همان تست استاندارد تحصیلی) و بعد به شما می گوید که چه رشته ای برای شما بهترین است.


مثلا من از بین 30-40 تا کاری که برایم sort کرد، بالاترین و پایین ترینش را نمونه آوردم:


- بازیگری!!




- روحانی :|





- برنامه ریزی بازیافت محیط زیست: اگر درست ترجمه کرده باشم مثلا!




- ریاضیدان... مثلا قابلیتش را دارم!




- مهندس رباتیک



اصلا یعنی خودشناسی در حد و اندازه های استاندارد های جهانی!

امضاء: خزنده ی آگاه  

روز 282: یهویی

از بعد از کنکور ارشد، تجمع بیش از یک نفر ِ ما، منجر به بحث هایی درباره ی کار، آینده، دکتری، اپلای، پول، ازدواج، سربازی و هر رخداد محتمل دیگری که از جنس آینده باشد می شود. توی کارگاه، جلوی کولری نشسته ایم که به زور می خواهد هر سه نفرمان را در دمای 40 درجه ی هوا خنک کند.


- صاف نگهش دار... پیچ دومو دارم می زنم...

- آره می گفتم. 6 ماه روی سکو کار می کنی، 6 ماه آف. ماهی حداقل 8 میلیون

- بابا خیلی خوبه. مجرد هم باشی... از هفت دولت آزادی

- کج زدم ریل رو. یه لحظه ساکت شو صاف نگهش دار می خوام پیچ کنم!

- صافه دیگه...! فرض کن شیش ماه کار می کنی. 48 میلیون به جیب می زنی. 6 ماه بعدم یه کار دیگه. خرج نکنی بعد سه چهار سال خونه صاحب می شی

- آخه تو می تونی روی سکو دووم بیاری؟ از گرمای اینجا داری می نالی، می خوای بری وسط دریا 6 ماه چه غلطی کنی؟


صدای سنگ زدن یک ورق فلزی آنطرف تر روی دستگاه با تمپوی حدود 65-70 روی اعصابمان است. ویژژژژ... وییژژژژژ... ویژژژژ ...


- چرا نتونم؟ پولش می ارزه.

- اون انکودرو بده بهم... فرض کن شیش ماه روی یه سکوی نهایتا 20 متر در 20 متر، وسط دریا، شب و صبح. روانی می شی!

- من که می گم برای پنج شیش سال اینجوری آدم کار کنه دیگه در میاد از اونجا. پولش رو پس انداز می کنه و می ره... این صدا چقد روی اعصابه!

- فرض کن همچین صدایی 24 ساعته روی سکو توی گوشت باشه

- اوه اوه. من نمی تونم برم روی سکو کار کنم


پنج ماه مکالمه های روزانه به من ثابت کرده که آنقدر از این شاخه به آن شاخه می پریم که معلوم نیست کجا فرود بیاییم. من که تمام تلاشم را پای پذیرش گرفتن دکتری خرج می کنم، یک ماهی می شود بدون هیچ همراهی. خب سخت که هست ولی سخت تر آن می شود که من این فرصت را از دست بدهم. ولی بقیه با حرفهایشان دل آدم را به شک می اندازند. به قول دوستم مشکل ما شاید این است که هنوز نمی دانیم کدام واقعیت برایمان شیرین تر است: خزنده ای که پولدار است یا خزنده ای که موفقیت شغلی و تحصیلی دارد... هر از چندگاهی هم همه یکهویی امید به رفتن می بندند و آدم را شارژ می کنند. ولی در عرض سه روز غیبشان می زند. به هر حال امیدوارم یک نفر زودتر پیدایش بشود و بخواهد راه مشابه من را طی کند تا بدبختی ها را با هم تقسیم کنیم! یک همراه داشتم که متاسفانه بعد از برگزاری دو سه جلسه زبان، از دست من فرار کرد و حالا دارد خودش درس می خواند.



امضاء: خزنده ی پایدار  

تعارف 78: سرگذشت آقای زومر - پاتریک زوسکینت

" ... می شود به راحتی ادعا کرد که آن وقتها آقای زومر مشهورترین شخصیت در تمام ناحیه بود. در شعاع شصت و پنج کیلومتری دریاچه، مردی یا زنی یا کودکی - بله، حتی سگی- پیدا نمی شد که آقای زومر را نشناسد، چون آقای زومر مدام در حال حرکت بود. از کله ی سحر تا آخرهای شب، آقای زومر توی دشت و جنگل راه می رفت. روزی نبود که با راه رفتن آقای زومر سپری نشود. برف می آمد یا تگرگ، باد می آمد یا باران سیل آسا، آفتاب سوزان بود یا طوفان قریب الوقوع- آقای زومر راه می رفت."




 
ادامه مطلب ...

تعارف 77: اپرای شناور - جان بارت

"در نبود مطلق مفاهیم مطلق، ارزش هایی کمتر از ارزش های مطلق را به هیچ وجه نباید کم ارزش تر از ارزش های مطلق محسوب کرد و حتی زندگی کردن با آنها هم مسخره تر از زندگی با ارزش های مطلق نیست..."



 
ادامه مطلب ...

روز 281: لاک پشت ها هم پرواز می کنند

چه می شود مثلا کسی که ادبیات را دوست دارد، رویای جایزه ی پولیتزر را در سرش بپروراند؟ کسی که اقتصاد می خواند، خواب نوبل را ببیند. چه می شود کسی که اخترفیزیک می خواند، خودش را در رصد خانه های غول پیکر ناسا ببیند، و یا معلق در بی وزنی ISS، کسی که عاشق رانندگی است، خودش را در حال سبقت از لوئیز همیلتون تصور کند. منی که عاشق رباتیک هستم، چرا نباید یک سرکی به شرایط job شرکت boston dynamics بکشم؟ یا کسی که ریاضیات را می پرستد، چرا نباید حتی برای یکبار هم که شده نگاهی به لیست مسائل حل نشده ی ریاضی بیاندازد؟ ما در واقعیت به دست هزاران علت محدود شده ایم، ولی در رویا پردازی و برنامه ریزی برای آینده فقط یک نفر ما را محدود می کند. یک نگاهی به آینه بینداز.


"از ما که گذشت" یا "عمرا بتونم" و امثال این جملات، مزخرف ترین جملاتی هست که می توانیم به زبان بیاوریم. من نمی دانم چه لذتی در مصرف کننده بودن تا ابد وجود دارد که برای یکبار هم که شده به دنبال پرواز کردن نمی رویم. مریخی ها رفته اند پشت میز کار شرکت گوگل نشسته اند، که یک برنامه نویس خودش را کمتر از این رویا می بیند؟ یا باکی بال، کار خدایان آسمانها بوده که یک شیمیدان چشمش را روی شانس برنده شدن نوبل می بندد؟


می دانید آخرش چه می شود؟ یا به رویامان می رسیم، یا دم مرگ لبخند می زنیم و می گویم:"حداقل تلاش که کردم!" شاید خر شدیم و بچه آوردیم، و او، قیافه ی در هم و برهم شکست خورده مان را دید و برای انتقام گیری از این دنیا، راهمان را ادامه داد. همه ی اینها بهتر از آن لحظه ای است که ببینی داری می روی، و تمام زندگی ات خلاصه می شود در خوردن، خوابیدن و در آوردن یک حقوق بخور و نمیر...


سر الکس فرگوسن می گفت "بعضی ها برای آخر هفته به کنار دریاچه ی شهر می روند. بعضی ها رویای سفر به ماه را دارند. تفاوت در سقف آرزوهاست". کسی که اگر توپ فوتبال 100 سال دیگر هم بچرخد، نام او هنوز سر زبان ها خواهد بود. از خودت خجالت نکش. یک آرزوی درست و حسابی انتخاب کن، و یک کمی برایش بدو و عرق بریز. زندگی مگر غیر از این است؟



امضاء: خزنده ی رویایی