-
روز 319: به مجمع دیوانگان متوهم خوش آمدید! دعوت به صرف ایده های احمقانه
شنبه 31 مرداد 1394 00:51
طغیان افکار ناشدنی، یکی از زیباترین لحظات تجلی نبوغ جنس بشر است؛ حیوانی که همین یک "نبوغ" را نسبت به بقیه ی حیوانات، بیشتر دارد. و البته آنچه که در مقابل این لحظات مقاومت می کند، فراموشی تاریخی ست: ما همیشه فراموش می کنیم که در دنیایی زندگی می کنیم که ایده های دیوانه وار و احمقانه ی یک مشت متوهم در حدود نیم...
-
روز 318: وقتی همه خوبیم
جمعه 30 مرداد 1394 02:32
نویسنده های فانتزی نویس حق دارند دائم آرامان شهر انسان ها را به چالش بکشند. چون بد جوری به چالش کشیدنی ست. وقتی زندگی به روال مطلوب پیش نمی رود، گناه حس بدمان را می اندازیم گردن روزگار. ماجرا آنجا لو می رود که همه چیز خوب پیش می رود، و پس از مدتی در کمال حیرت می بینیم که حس بد دوباره برگشت. "بد" که نمی شود...
-
روز 317: تعاریف بنیادین در باب دوستی
سهشنبه 27 مرداد 1394 01:19
دوست خوب دوستی هست که وقتی نیازش داری، کمکت کند. دوست خوب دوستی هست که وقتی نیاز به کسی دارد، به تو اجازه بدهد که کمکش کنی. دوست خوب در واقع کسی هست که هر از چندگاهی الکی با تو درد دل کند و راجع به مشکلی که ندارد ازت کمک بخواهد و چند روز بعدش هم ازت بابت کمک بزرگی که کردی تشکر کند. دوست خوب دوستی هست که جربزه ی فراموش...
-
تعارف 86: خانواده ی من و بقیه ی حیوانات- جرالد دارل
دوشنبه 26 مرداد 1394 00:07
"... من خیلی چیزها درباره ی گلها یاد گرفته ام. آنها هم درست مثل آدمها هستند. تعداد زیادی از آنها را یکجا بگذار، بلافاصله شروع می کنند همدیگر را آزردن و پژمرده شدن. چند نوع را قاطی کن، آنوقت نتیجه همان می شود که شبیه اختلاف طبقاتی بین انسانهاست. و، البته، آب هم خیلی مهم است. می دانی، بعضیها فکر می کنند عوض کردن...
-
روز 316: گزارش مغزی
یکشنبه 25 مرداد 1394 01:15
BSRS (Brain status report system) Name: Lurker Surname: Limbo sex: male age: 23y 10m Date: Aug 16, 2015 - Brain work load (monthly average): 12'314 calculations per sec - Brain capacity: 14'319 calculations per sec - Brain efficiency: 86% - Brain core temperature: 36.8 C - Brain quality status: A- - Amount of rest...
-
روز 315: فصل لکه گیری
جمعه 23 مرداد 1394 16:59
بعضی ها به انصاف خیلی بلدوزر دقیق و با حوصله ای هستند. همه ی کارهایشان را ریز به ریز و پشت سر هم انجام می دهند. مثل این ماشین های غول پیکر دروی گندم که خط به خط زمین را کچل می کند و می رود جلو. یک خوشه هم جا نمی گذارند. ولی من هیچ وقت نتوانستم بلدوزر دقیق و باحوصله باشم، و توی انجام کارهای روزمره ام خوشه خوشه گندم جا...
-
روز 314: در جستجوی محیط زیست از دست رفته
چهارشنبه 21 مرداد 1394 19:36
آرتور کستلر می گوید (این نقل قول را از دوست ِ آرتور کستلر خوانم می کنم و اگر اشتباه گفته باشد به من، گناهش گردن خودش) که مرز بین حکومت و مردم را تکنولوژی تعیین می کند. هر چقدر تکنولوژی خاص (همان های تک خودمان) گسترده تر باشد، دست مردم کمتر به یقه ی حکومتش می رسد... خب با قبول این ادعا، می توان گفت که من و تو الان هیچ...
-
روز 313: دوئل با زمان
سهشنبه 20 مرداد 1394 00:56
- در زمان گم شده ام. تا وقتی برای امضای یک برگه، چک کردن وقت ملاقات یا دیدن بازیهای فوتبال، تاریخ امروز را در اینترنت چک نکنم، نمی دانم دقیقا در چه روزی از سال هستم. روز های هفته را البته حواسم هست. چون شنبه، یکشنبه و سه شنبه ها باید آزمایشگاه باشم، دوشنبه ها و پنج شنبه ها تدریس دارم، و به اجبار از روز هفته سراغ دارم!...
-
روز 312: One ring to rule them all
دوشنبه 19 مرداد 1394 00:01
- اول اینکه فانتزی است. دوم، اپیک هم هست. سوم، شخصیت پردازی هایش عالی. چهارم، داستان، عالی. پنجم، فیلمشان را هم دیده ام! ششم، کتابش سایز جیبی هست. هفتم، زبانش هم انگلیسی هست. هشتم، نویسنده شان هم تالکین هست. هشت تا دلیل کم است برای اینکه من توی مترو، هابیت و ارباب حلقه ها را بخوانم؟ ولی گندالف کتاب خیلی جذاب تر هست....
-
روز 311: گذشته را می توان تغییر داد، آینده را چطور؟
جمعه 16 مرداد 1394 02:33
متاسفانه، و خوشبختانه در کشوری زندگی می کنیم که تعجب ندارد اگر در آن یک روز از خواب بیدار بشوی و ببینی که همه ی خانه ها ریخته اند، ماشین ها جایشان را با گاری عوض کرده اند، رفتگر خیاطی می کند، پلیس راهنمایی رانندگی فیزیک تدریس می کند، نانوا پشت تلفن سکه می خرد و می فروشد، مردم به جای آب از این به بعد خون می خورند و هر...
-
روز 310: ریپلی چگونه زندگی شما را تغییر خواهد داد؟
پنجشنبه 15 مرداد 1394 17:10
به لطف هارد 2 ترابایتی دوستم که تا خرخره اش را فیلم کرده، این یکی دو هفته با پرده ی نقره ای آشتی کردم. فاز اول، مرور فیلم های مورد علاقه بعد از سالیان سال بود. بعد از مدتها ادیسه فضایی را دوباره دیدم و مثل دفعه ی اول لذت بردم، کنستانتین را یک نگاهکی انداختم... بعدش هم شروع کردم به دیدن فیلم هایی که همیشه اسمشان را می...
-
روز 309: با مخلفاتش چند کیلو؟
سهشنبه 13 مرداد 1394 00:36
من امشب ذهنم را وزن کردم. قبل از اینکه حتی بدانم سنگین بودن بهتر است یا سبک بودن. منظور ِ شخص بنده از سنگینی ذهن، یعنی هزاران مشغله و دغدغه که روی سرت ریخته است، باید هر از چندگاهی بهشان فکر کنی، و اگر نکنی کلاهت پس معرکه ست، بعلاوه ی هزاران فکر دیگر راجع به مسائل کم اهمیت و بی اهمیت که به هر حال درصدی از RAM مغز را...
-
روز 308: مانور با طغیان زوایای اویلر
یکشنبه 11 مرداد 1394 18:25
امروز، روز سوم آزمایشگاه بود. زیاد از کار بقیه اطلاع ندارم. جناب آقای خوش اخلاق را که دانشجوی دکتری هست، همان دومین نفری که روز اول رفتم پیشش، چندباری مشغول مکالمه با فروشندگان قطعات فنی ربات دیدم، و همینطور حین جمع و تفریق کردن هزینه ها، و یکی دوباری هم مشغول ور رفتن با تولباکس های متلب. آن یکی دانشجو که انگار مسئول...
-
تعارف 85: big rock candy mountain
شنبه 10 مرداد 1394 20:57
هشدار: خطر شل شدگی مفرط و رها کردن هر گونه تلاش جدی برای زندگی، و شاید هم پشت سر گذاشتن زن و زندگی و کار و درس، و ایجاد علاقه ی هیستریایی برای یک گوشه نشستن تا لحظه ی آخر عمرتان Big rock candy mountains(O'brother where art thou OST) متن آهنگ در ادامه ی مطلب One evening as the sun went down and the jungle fire was...
-
روز 307: بَتِری لُو
سهشنبه 6 مرداد 1394 17:48
به هنگام سپری کردن خستگی جسمی، چیز هایی هستند عجییب که شارژ می کنند. یکی شان دوش آب سرد هست. مخصوصا اگر به سبک فیلم های خسته زیر دوش دستت را تکیه بدهی به دیوار و سرت را بیندازی پایین و آب یک ده دقیقه ای شر شر از دک و پوزت بریزد. البته به علت کم آبی و فرهنگ بالای نگارنده، این مورد پر مصرف و پر هزینه تا اطلاع ثانوی در...
-
روز 306: تنظیم ساعت خواب و باقی قضایا
سهشنبه 6 مرداد 1394 02:22
تجربه داشته اید بخواهید ماشین را با دنده دو و سه راه بندازید؟ غر غر غر غر ... با یک لرزش فرکانس پایین و دامنه ی زیاد. شتاب در حد گاری، خیلی هم مضحک! الان من اینطوری شروع کرده ام به جمع و جور کردن کارهایم... هر وقت یکی از دوستان می فرماید که : کاش زودتر زمان بستن چمدونا برسه، یکی دو سال آینده به سرعت برق از ذهنم می...
-
روز 305: من
دوشنبه 5 مرداد 1394 07:55
از یک دست نوشته ی قدیمی از کسی که اجازه ی بازگویی نوشته اش را در اینجا، ازش گرفتم، البته با شرط اینکه خودم بنویسمش: "اضطراب این رو داشتم که قراره چجوری باشه. خب... خیلی وقت بود منتظرش بودم. منتظر این بودم که از این لجنزار بیام بیرون وببینم واقعا "رستگاری" اونطرف وجود داره. وقتی همه چیز تموم شد، حتی...
-
روز 304: میراث داوینچی
یکشنبه 4 مرداد 1394 16:25
البته طبق معمول، نمونه ی هلی کوپتر هم با سالیان سال قبل بر می گردد، جایی که چینی ها یک اسباب بازی به شکل هلی کوپتر امروزی می ساختند. ولی شروع عصر هلی کوپتر با طرح های غیر قابل عملیاتی داوینچی، و تلاش های لومونوسف رقم خورد. گذشت و گذشت و گذشت... تا برسد به امروز، جایی که کوادروتور ها (به طور کلی مالتی روتور ها) یکی از...
-
روز 303: روزی که نام ندارد
جمعه 2 مرداد 1394 16:23
بدم می آید وقتی نمی تواند برای روزنوشتم اسم پیدا کنم. اصلا دلیل اینکه از همان اول اسم نمی گذاشتم همین بود، ولی بعدش گفتم من همیشه عاشق اسم انتخاب کردن برای نوشته ها بودم. ولی حالا سرم به سنگ خورد! انتخاب کردن اسم نوشته بیشتر از خود نوشتن متنش طول می کشد... یکشنبه ساعت 10 صبح با دانشجوی استاد دانشگاه قرار دارم. راستش...
-
روز 302: در ستایش سکوت آرامش بخش
چهارشنبه 31 تیر 1394 21:03
1) (کاناپه یک وجبی جلو آمده و پایه اش روی فرش مانده) - باز که این کاناپه رو آوردی جلو... (می زند به بازویم که بلند بشوم. بلند می شوم. کاناپه را عقب می کشد) چند بار بگم نکنید اینکار رو؟ - ببخشید.. - (10 ثانیه بعد با همان ولوم صدا) این لیوانت رو از روی میز بردار... صدبار بگم خشک می شه سخت می شه شستنش - الان چند هزار بار...
-
روز 301: وقتی جمله های بی گناه، بازیچه ی ماکیاول درونمان می شوند
سهشنبه 30 تیر 1394 00:49
جملات هم از شر ما انسان ها در امان نمی مانند. همان حیوانات دست آموز که خلق شدند تا برقراری ارتباط را ساده تر کنند. غافل از اینکه سخت ترش کردند، و گاهی اوقات غیر ممکن. این جنبه ی سوفسطایی از سخن گفتن را خیلی هامان داریم: از جملات خاص در اشتباه ترین جای ممکن استفاده می کنیم تا نتیجه ی دلخواه را بدست بیاوریم. طبق نتایح...
-
روز 300: خشم تابستانی
دوشنبه 29 تیر 1394 03:24
انقدر گفتیم هوا داغ است، آخر امروز گرداننده ی آسمان ها و زمین کار خودش را کرد. اول یک یک کپه گرد و غبار نازل کرد سرمان،جوری که من نشستم کنار مادرم دلداری اش بدهم که آخر الزمان نشده و او می تواند نماز مغرب و عشاءش را هم بخواند. بعدش هم یک باران حسابی گرفت. من هم سریع دویدم زیر باران تا می توانم ذخیره کنم برای حداقل...
-
تعارف 84: Ex Mahinca
یکشنبه 28 تیر 1394 18:57
Nathan: If the test is passed, you are dead center of the greatest scientific event in the history of man Caleb: If you have created a conscious, it's not the history of man... That's the history of Gods درست است که من The blade runner را با هیچ فیلم دیگری عوض نمی کنم، حتی با Artificial Intelligence و I robot، ولی...
-
روز 299: به یاد می آورم؟
یکشنبه 28 تیر 1394 04:38
نمی خواهم از دوسال از کتاب زندگی ام حذفت کنم. شاید چون حامل تجربیات فراوانی برایم بودی. چون مهمترین و مهمترین دلیل شکل گرفتن شخصیت فعلی نچسب برای دیگران و آرامش بخش برای خودم، تو بودی. از همان واژه ی اول، تا نگاه آخر... همیشه از دوران پسا-تو با عبارت "سه چهار سال پیش" یاد می کنم. اما واقعیت این است که درست و...
-
تعارف 83: سیرکی که می گذرد- پاتریک مودیانو
شنبه 27 تیر 1394 21:35
"ژیزل بازویم را گرفت. از محوطه ی باز جنگل که شاخه های درختان کاج همچون چتری رویش سایه انداخته بود گذشتیم، با این مسیر ما زودتر به ماشین می رسیدیم. اما راه خیلی تاریک بود و تنها بلوار ریچارد والاس روشن بود... به تصویر مبهم دوست پدرم و لبخند و چهره اش که تازگی آثار پیری در آن پیدا شده بود فکر می کردم. اما چیزی...
-
روز 298: به نام مثلث خوشبختی
جمعه 26 تیر 1394 19:01
کار، تفریح و روابط اجتماعی. می گویند این مثلث متساوی الاضلاع است. ولی من فکر می کنم طول استانداردش را هر کسی برای خودش تعیین می کند... اما یک نکته ی مسلم این است که به هم خوردن تعادل این مثلث، نه تنها کمبود خوشبختی، که ظهور بدبختی است. نمونه اش تعطیلات کشور عزیزمان ایران سر افراز. من نمی دانم این همه تعطیلی چطور تا...
-
روز 297: Curiosity makes the cat happy
جمعه 26 تیر 1394 00:44
بله... کنجکاوی گربه را همیشه نمی کشد. خیلی وقتها اسباب خوشحالی و افتخارش را فراهم می کند. مثل new Horizons. مثل فضولی پشت حیاط خانه ی پلوتو. مثل عکس دسته جمعی از Charon، Hydra، Nix و بقیه ی برو بچه ها... 9 سال و نیم قبل، سفینه ی فضایی new Horizon را فرستادند که سرکی بکشد به کوتوله ی مرموزی که زمانی نهمین سیاره ی...
-
تعارف 82: خانه- تونی موریسون
چهارشنبه 24 تیر 1394 04:07
"جنگ ترسناکه، آره. اما زنده ست. دستورها، نبض تند شدن ها، پوشوندن جنازه ها، کشتن بدیهیه، اصلا احتیاجی نیست خیلی عمیق بهش فک کنید. انتظار اما سخت ترین قسمتشه. ساعت ها و ساعت ها می گذره و تو هنوز داری یه کاری می کنی تا از اون روزهای سرد و یکنواخت بگذری..." جنگ را تجربه نکرده ام، کشته شدن انسان را، ولی کشته شدن...
-
روز 296: آیا می دانستید؟
سهشنبه 23 تیر 1394 21:47
از تفریحات جدید مورد علاقه ی من، باکس "آیا می دانستید" ویکیپدیا است. البته شرمنده ی روی شرلوک هولمز که می گفت مغز بادکنک نیست که هر چه دلت می خواهی بریزی تویش و همچنان کش بیاید. من هم نمی خواهم چیز جدیدی یاد بگیرم که به دردم نخورد. فقط می خواهم یکمی چیز میز بدانم تا احساس کنم یکمی چیز میز می دانم! مثلا در...
-
روز 295: وصیت نامه
یکشنبه 21 تیر 1394 20:18
یعنی انقدر مطمئن بودم بابت زنده ماندنم که تا الان وصیت نامه ننوشته بودم؟ یا شاید هم به بقیه آنقدر اهمیت نمی دادم تا بعد از مرگ چیزی از خودم به جا بگذارم. به هر حالا الان یا از اطمینانم بابت زنده ماندن هر روزه کم شده یا به دیگران اهمیت می دهم و می خواهم وصیت نامه ام را بنویسم. این نسخه مشخصا در سالهای آتی تغییر خواهد...